استوار کردن


معنی انگلیسی:
brace, firm, ground, secure, settle, solidify, stabilize

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - محکم کردن سخت کردن موئ کد گردانیدن . ۲ - درست کردن . ۳ - صحه نهادن . ۴ - سخت گرفتن سخت بستن محکم بستن .

مترادف ها

firm (فعل)
محکم کردن، استوار کردن، ضخیم کردن

fix (فعل)
جا دادن، درست کردن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، محدود کردن، محکم کردن، کار گذاشتن، نصب کردن، استوار کردن، تعمیر کردن، ثابت شدن، ثابت ماندن، قرار دادن، بحساب کسی رسیدن، مستقر شدن، چشم دوختن به

stabilize (فعل)
تثبیت کردن، استوار کردن، ثابت شدن، بحالت موازنه دراوردن، پایا ساختن، پایاسازی

pitch (فعل)
اردو زدن، بر پا کردن، نصب کردن، استوار کردن، پرتاب کردن، توپ را زدن

فارسی به عربی

شرکة
مازق

پیشنهاد کاربران

استوار کردن: سفت کردن/ محکم کردن.
رودکی در قصیدهٔ پرآوازهٔ ( مادر می ) می فرماید:
آخر کارام گیرد و نچخد تیز
درش کند استوار مرد نگهبان
زبان شل نبودن. دهن قرص بودن. رازدار بودن.
بر چیزی استوار کردن = مبنا قرار دادن ( در زبان آلمانی zugrunde legen )
برای نمونه : آنها نظریه ی خود را بر فلان چیز استوار کردند.
اِحکام
تسدید
تاکید
شد
تحکیم
اتقان

بپرس