استو
لغت نامه دهخدا
استو. [ اَ ] ( اِ ) استه. رجوع به استه شود.
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
( آستُو ) به درآستُو زِیدِن ( به آستو دِرَوُدِن )
( آستُو ) جایگاه؛ استان؛ ایالت؛ ولایت؛ کشور؛ سرزمین؛ ماوا؛ محل سکونت
( آستُو ) جو پا آستُو
پیشنهاد کاربران
اَستو یا اوستو در کردی یعنی گردن هم معنی با ( مل=گردن )
�آنگاه هَومِ اَشَوَن دوردارندهٔ مرگ، مرا پاسخ گفت:
نخستین بار در میان مردمان جهان استومند، �ویونگهان� از من نوشاب برگرفت و این پاداش بدو داده شد و این بهروزی بدو رسید که او را پسری زاده شد: �جمشید� خوب رمه، آن فرهمندترین مردمان، آن هورچهر، آن که به شهریاری خویش جانوران و مردمان را بی مرگ و آبها و گیاهان را نخشکیدنی و خوراک ها را نکاستنی کرد. �
... [مشاهده متن کامل]
نخستین بار در میان مردمان جهان استومند، �ویونگهان� از من نوشاب برگرفت و این پاداش بدو داده شد و این بهروزی بدو رسید که او را پسری زاده شد: �جمشید� خوب رمه، آن فرهمندترین مردمان، آن هورچهر، آن که به شهریاری خویش جانوران و مردمان را بی مرگ و آبها و گیاهان را نخشکیدنی و خوراک ها را نکاستنی کرد. �
... [مشاهده متن کامل]
جهان استومند
استو یعنی پیکره و چیزی که وجود داره
استو یعنی پیکره و چیزی که وجود داره
( Asatu ) دیگری رودی است به حدود خراسان؛ آن را رود هِرند خوانند. از کوه توس برود بر حدود آسَتُو و . . . ( حدودالعالم ص 49 )
( Astu ) ( اوستایی ) ستودن، حمد ـ ستایش کردن