استندار

لغت نامه دهخدا

استندار. [ اُ ت ُ ] ( اِخ ) حکام سلسله پادوسبان طبرستان نخست بعنوان اسپهبد و سپس بعنوان استندار خوانده میشدند و گویند که استندار به معنی «حاکم کوهها» است. ( سفرنامه مازندران و استراباد رابینو ص 145 بخش انگلیسی ). و نیز رجوع به همان کتاب ص 3و 26 و 146 و 152 شود: ارتبطه [ ای عبدالواحد القاینی المقیم بالرّی ] الملک استندار بناحیة کجو [ ظ: کجور ] و کلار... ( تتمه صوان الحکمة چ لاهور ص 165 ).

استندار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) استندره ؛ رآه نادراً. || استندر القوم اثره ؛ تتبعوه. || استندر المال ُ الرطب َ؛ تتبعه. ( المنجد ).

فرهنگ فارسی

در قدیم اسم ناحیه غربی مازندران که با نور وکجور حالیه متحدبود وقدری هم بزرگتر از نور وکجور کنونی بوده است .
توضیح حکام سلسل. پادوسبان طبرستان را بعنوان فوق میخواندند .

گویش مازنی

/estandaar/ شاهان گاوباره ی رویان پس از تسخیر جلگه مازندران و رویان به وسیله اعراب، استندار یعنی فرمانروایان کوهستان نامیده شدند - فرمان روا ۳لقب عمومی برخی فرماندهان و حکمرانان تبرستان

دانشنامه عمومی

اُستندار یک عنوان اداری در زمان حکومت امپراتوری ساسانی بود. [ ۱] افراد دارای این جایگاه سرزمین های سلطنتی، به نام استان، را اداره می کردند. [ ۲] این عنوان بعدها، در زمان شهریار سوم پور جمشید ( ۹۳۷–۹۴۹ ) به صورت لقبی برای حاکمان دودمان پادوسپانیان در منطقه رویان درآمد. [ ۱]
عکس استندارعکس استندار
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

بپرس