استنجاء

لغت نامه دهخدا

استنجاء. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) رستن. ( منتهی الارب ). خلاصی. ( اقرب الموارد ). || از بیخ بریدن درخت. ( منتهی الارب ). || حاجت خود برآوردن از کسی. یقال : استنجی منه حاجته ؛ ای تخلصها. || شستن موضع غائط و بول را و سنگ و کلوخ مالیدن بدان جای. تنبل. استطابة. ( منتهی الارب ) ( زوزنی ). استطیاب. تمشع. امتشاش. || رطب چیدن. || چیدن هرچه باشد. || رطب یافتن یا خوردن آنرا. ( منتهی الارب ). || شتافتن ، و فی الحدیث : اذا سافرتم فی الجدوبة فاستنجوا؛ ای اسرعوا. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || استنجاء وتر؛ کمان کشیدن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - رهایی یافتن . ۲ - شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدان جا مالیدن .

پیشنهاد کاربران

کلیمه است که استنجاء میکنی بخانی ممنون میشم جواب بدی
میگم استنجاء کلیمه داره که بخانی

بپرس