استنتاج کردن


معنی انگلیسی:
conclude, deduce, derive, draw, extrapolate, induce, understand

مترادف ها

derive (فعل)
مشتق شدن، نتیجه گرفتن، استنتاج کردن، مشتق کردن، منتج کردن، ناشی شدن از

subsume (فعل)
رده بندی کردن، استنتاج کردن، شامل کردن، استقراء کردن

conclude (فعل)
خاتمه دادن، بپایان رساندن، منعقد کردن، نتیجه گرفتن، استنتاج کردن، ختم کردن

induce (فعل)
وادار کردن، استنتاج کردن، تحریک شدن، اعوا کردن، تهییج شدن

infer (فعل)
استنتاج کردن، حدس زدن، استنباط کردن، اشاره کردن بر، پی بردن به

evolve (فعل)
استنتاج کردن، در اوردن، بیرون دادن، گشادن، نمو کردن

فارسی به عربی

استنتج , اقنع , تطور

پیشنهاد کاربران

برداشت یا نتیجه گرفتن از یه مطلبی
برداشت، نتیجه گیری
استنتاج کردن= فروهاختن
Draw a conclusiom

بپرس