استماله

لغت نامه دهخدا

( استمالة ) استمالة. [ اِ ت ِ ل َ ] ( ع مص ) استمالت. مائل شدن. || پیمودن به دو کف یا بذراع. || سوی خود جنبانیدن کسی را بسخن خوش و نیکوئی. ( منتهی الارب ). سوی خویش جنبانیدن. ( تاج المصادربیهقی ). جنبانیدن در این دو مأخذ غلط است و صحیح چسبانیدن است بمعنی میل دادن سوی خود. چسبانیدن. ( دهار ). بسوی خویش چسبانیدن. سوی خود چسبانیدن کسی را بسخن خوش و نیکو. دلجوئی. دلخوشی دادن. استعطاف. بخود راغب کردن کسی را بسخنان چرب و شیرین. بخود کشیدن. سوی خود میل دادن کسی را. ( غیاث ). راضی و راغب کردن به سوی خود. ( غیاث ). بسوی خویش آوردن : استمالت خاطر کسی. استمالت قلوب. بوالحسن خلف را.. استمالت کرده و بطاعت آورد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110 ). ترکمانان را که مسته خراسان بخورده بودند و سلطان ماضی ایشان را بشمشیر ببلخان کوه انداخته بود استمالت کردند. ( تاریخ بیهقی ). این مقدمی دیگر بود... که خداوندزاده ویرا استمالت کرده بود. ( تاریخ بیهقی ). رسولی فرستیم نزدیک پسر کاکو او را استمالتی کنیم. ( تاریخ بیهقی ). شیر او را [ شتر را ] استمالت نمود. ( کلیله و دمنه ). شتربه با مقدمان لشکر خلوتها کرده است و هر یکی را بنوعی استمالت نموده. ( کلیله و دمنه ). عثرت سخن را اقالت نیست و زلت مقالت را استمالت نی. ( مقامات حمیدی ). صاحب کافی نوشته فرستاد و همگنان را استمالت کرد و وعده های خوب داد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 104 ). ابوعلی بن حمویه از جانب نصربن الحسن بن فیروزان و ممالات و موالات او با قابوس ناایمن بود، نامه ای به وی نوشت و در استمالت و استعطاف او انواع سحر و تمویه بکار آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 236 و 264 ).
ور کند نرمی ، نفاقی میکند
زاستمالت ارتفاقی میکند.
مولوی.
- استمالت کردن ؛ دلجوئی کردن. جلب کردن. نرم کردن : مردان را بمردان استمالت توان کردن. ( یعقوب بن لیث ، از تاریخ سیستان ).
|| نرمی کردن. || بمیل آوردن. طلب میل کردن. || بسیارمال شدن. ( منتهی الارب ).
و در بیت ذیل سنائی اگر غلط کتابت در آن راه نیافته باشد مراد معلوم نیست :
هست از استمالت دوران
چون شترمرغ عاجز و حیران.
سنائی.

پیشنهاد کاربران

اگر دوران را دو ران بخوانیم میشه
مثل شتر مرغ از درآغوش کشیدن دو ران یا ( پا ) ی خودش عاجز و ناتوانه

بپرس