استلحاق

/~estelhAq/

لغت نامه دهخدا

استلحاق. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) خواندن تا بهم شوند. ( منتهی الارب ). || دعوی کردن که فرزند آن من است. ( تاج المصادربیهقی ) ( زوزنی ). به خود نسبت دادن و خواندن چیزی را. به خود بازبستن : استلحاق معاویه زیادبن ابیه را.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - فراخواندن کسانی را برای بهم آمدن در خواست ملحق گردیدن بهم کردن . ۲ - دعوی کردن که فرزند از آن من است بخود نسبت دادن .

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - فراخواندن کسانی را برای به هم آمدن ، درخواست ملحق گردیدن . ۲ - دعوی کردن که فرزند از آن من است ، به خود نسبت دادن .

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ادّعای پیوند نسبی را استلحاق گویند. از این موضوع در باب اقرار بحث شده است.
استلحاق بدین معنا است که شخصی نسبت به دیگری ادّعای پیوند نسبی کند مانند آن که مدّعی فرزندی یا برادری وی نسبت به خود باشد.

شرائط ثبوت نسب به استلحاق
برای ثبوت نسب به استلحاق- علاوه بر شرایط عمومی در باب اقرار- شرایط خاصی ذکر شده است:

← امکان پیوستن نسب ادّعا
۱. ↑ جواهر الکلام ج۳۵، ص۱۵۳-۱۶۸.
...

پیشنهاد کاربران

بپرس