با سلام،
من در این سایت که قاعدتاً فرهنگ لغات باید باشد در جستجوی شرحی برای واژه "استعلایی" بودم که، براب اولین بار، مواجه با مطالب عجیب و غریب پیشنهاد دهنگان شدم. لذا با توجه به استفاده مکرر خود که سالها از این سایت دارم خود را موظف به بیان چند توصیه می بینم:
... [مشاهده متن کامل]
1 - شرح و معنای پیشنهادی نباید بیشتر از جند عبارت کوتاه باشد.
2 - مطالب غیر مرتبط را درج نفرمائید، برای مثال مطلب کیهان شناسی "ویانه آئونیان"
3 - درج مطالب پیشنهادی، بدون ذکر مرجع معتبر می تواند باعث گمراهی خواننده شود
4 - برای بیان معنای یک واژه نیازی به داستانسرایی نیست.
بادرود وپاسداشت دیدگاههای نموده شده از سوی کاربران گرامی، گذشته از چگونگی نگاشته های دوستانی که در باره واژه " استعلائی"چیزی نوشته اند، یادآوری این جستار رابایسته می دانم که دریافت دیدگاهِ بویژه" کانت"
... [مشاهده متن کامل] فیلسوف خردگرای آلمانی که با نظریه های خود ، دگرگونی شگرفی درپهنه فلسفه پدید آورد، نیازمند پیش نیاز آگاهی از دیدگاههای فلاسفه ای مانند جان لاک، دکارت ، لایب نیتس و. . وکوتاه بگویم بررسی ژرف تاریخ فلسفه باختر زمین است. که بی گمان بی این دیباچه، آغازیدن با کانت وفلسفه او بویژه نگاهش درباره مفاهیمی همچون استعلائی، پیشینی ، خرد، تجربه، حس ، عینیت و. . . کاری بیهوده خواهد بود . دراین باره ، خواندن کتاب هائی همچون جلد اول فلسفه حقوق، نوشته استاد زنده نام دکتر امیرناصر کاتوزیان واندیشه های فلسفی درپایان هزاره دوم ( گفتگو با محمد ضیمران ) راسودمند می بینم.
برداشت من اینه:
هم معنی با تعالی
بهبود، بهتر شدن
واژه های phenomen و Noumen با تلفظ های فِنومِن و نوومِن که توسط افلاطون و ارسطو به معنای ظاهر و باطن تعریف گردیده و توسط فلاسفه غرب بخصوص فیلسوف عقل گرای آلمان به نام لایب نیتس ( نیتز ) در اثر معروف وی تحت عنوان مُنادولوژی بطور مفصل مورد بررسی قرار گرفته و بعدا کانت آلمانی در نقد یا انتقاد عقل محض بخش مهمی را تحت عنوان " رد ایده آلیزم " به آن اختصاص داده است، در اصل و ریشه یونانی نبوده بلکه فارسی. این دو کلمه گرچه هردو بصورت جمع می باشند، توسط فلاسفه بعدی دوباره جمع گردیده و به شکل های Phenomenon و Noumenon تبدیل گشته اند. افلاطون و ارسطو این واژه فارسی را بدرستی به معنای ظاهر و باطن ترجمه و تعریف نموده اند، اما نتوانسته اند که منظور از ظاهر و باطن و یا بیرون و درون را از دیدگاه خردمندان فارسی زبان و آفرینندگان این دو واژه را درک نمایند و بفهمند. لذا بُنوا یا بنیاد فلسفه غرب از زمان افلاطون و ارسطو به بعد به علت عدم درک معنای صحیح و حقیقی این مفاهیم بنیادی ، کج نهاده شده و تا به امروز ساختمان آن بسوی ثریا کج بالا ( یا پائین؟ ) رفته است. از دیدگاه خردمندان گم نام ایرانی این دو کلمه در زمینه های خود شناسی و انسان شناسی و بصورت مفرد به معنای زیر بوده اند :
... [مشاهده متن کامل]
الف - فَنومَن : این کلمه نه تنها به معنای ظاهر می باشد بلکه به معنای یک منِ فنی ؛ هنری ؛ پدیده ای؛ پدیدار گشته ؛ به ظهور و پیدایش رسیده ؛ زمانی و مکانی ؛ از قوه به فعلیت در آمده ؛ واقعی و عینی و شهودی و تجربی به شکل یا مرد و یا زن.
ب - نوومَن : این کلمه نه تنها به معنای باطن می باشد بلکه به معنای نُه منِ غیر پدیده ای ؛ پدیدار نگشته ؛ به ظهور و پیدایش نرسیده ؛ از قوه به فعل نرسیده ؛ بیزمانی و بیمکانی ؛ غیر واقعی و عینی و شهودی و تجربی بلکه غیبی.
معنای این دو کلمه روی همدیگر معادل و برابر با معنای واژه باستانی - اوستایی " خویدوده " می باشد.
پیشوند نو در واژه نوومن به زبان یکی از اقوام ماد یعنی کرد های امروز همان عدد نُه ( ۹ ) در زبان فارسی می باشد. و بصورت نوو به معنای نُه تائی.
این واژه با حروف لاتین و به زبان آلمانی به شکل Kategorie با تلفظ کاتِگوری و به زبان انگلیسی به شکل Category با تلفظ کَیتِگوری نوشته و تلفظ می شود. دانش آموزان و دانشجویان فارسی زبان در رشته های فلسفه و منطق از طریق ترجمه عربی این کلمه به شکل قاطیقوریاس آشنا می باشند. از استاتید محترم این رشته باید پرسید که آیا مترجمین عرب زبان عهد امپراتوری عباسی از روی جهالت و نادانی این واژه یونانی - فارسی را به این شکل ترجمه نموده اند یا با هدف گمراه نمودن متفکرین و اندیشمندان پارسی و فارسی زبان علاقه مند به فلسفه و منطق فلاسفه یونان و نگاه داشتن آنان در ظلمت و جهل. کات در زبان فارسی به معنای کُمد یا صندوق و یا جعبه می باشد و گوری به معنای قبری یا دفن شده در خاک. منظور آفرینندگان اولیه این واژه که فارسی زبان بوده اند، این بوده است که یک گنج گرانبها در یک جعبه نهاده شده و در خاک هستی یا وجود و بخصوص هستی یا وجود افراد انسانی به خاک سپرده یا دفن گردیده است و وظیفه اصلی متفکرین و اندیشمندانی که در زمینه های خود شناسی و انسان شناسی و طبیعت شناسی و خدا شناسی می اندیشند، این است که این صندوقچه پنهانی را کشف کنند و در آنرا باز کنند و گواهر و جواهر یا مراورید های گرانبهای درون را مشاهده نمایند و آنها را برای مردم عام شرح و توضیح دهند. طوریکه امروز میدانیم فلاسفه یونان باستان و در راس آنان افلاطون و ارسطو ، این واژه باستانی - فارسی را به معنای مفهوم یا مقوله پنداشته اند و افلاطون در برسی هستی یا وجود به پنج تا مفهوم یا مقوله و ارسطو در قدم اول در زمینه دسته بندی کلمات موجود در زبان انسان یونانی و سپس در زمینه پدیده فکر و قوانین مفهومی حاکم بر روند تفکر به ده مفهوم یا مقوله مقوله و پلوتین نوافاطونی به دو تا پنج تایی ؛ پنج مقوله مادی و پنج مقوله روحی قائل گردیده اند. تا اینکه کانت در دورانی به نام روشنگری که پس از جنبش عظیم رنسانس ( تولد دو باره ) در اروپا در جهت ختم یا پایان دادن به حاکمیت مطلقه هزار ساله دین و باور مسیحیت معروف به دوران قرون وسطا ( وسطی ) آغاز شده بود، روند شناخت هستی یا وجود را از طریق مقولات یا مفاهیم پنجگانه افلاطونی و ارسطویی تغییر میدهد و می گوید که ما اول باید بدانیم که خود پدیده شناخت چگونه ایجاد می شود و شکل می گیرد و سپس به فکر شناخت هستی یا وجود بیافتیم که به چرخش یا گردش کپرنیکی - کانتی معروف گردیده است. در این زمینه در کتاب انتقاد عقل محض ادعا نموده که همانطوریکه کوپرنیک به این نتیجه رسیده است که خورشید دور زمین نمی چرخد بلکه زمین دور خورشید ( یعنی ایده مرکزیت روشن و نه مرکزیت تاریک ) ، من هم به این نتیجه رسیده ام که فهم و عقل انسان دور موجودات زنده و غیر زنده نمی چرخند بلکه موجودات دور فهم و عقل انسان می چرخند ( نظریه انسان تحت عنوان خورشید عالم تاب ) . زیرا کانت بر این باور بوده است که انسان در روند شکل گیری شناخت با خود موجودات سر و کار ندارد بلکه با تصاویر آنها در ذهن و لذا انسان هیچگاه به شناخت حقیقی موجودات نائل نخواهد گردید. یعنی اینکه موجودات زنده و غیر زنده بخودی خود چیستند، برای همیشه برای قوای ادراکی فهم و عقل انسان ناشناخته باقی خواهند ماند. پس از این مقدمه کوتاه بر می گردم به آن صندوق قبری یا کاتِ گوری و باهم نگاهی به محتوای آن می اندازیم. گنج نهفته در این صندوقچه دفن شده در خاک هستی یا وجود انسان و خاک طبیعت و کیهان ، دو پیام ژرف اند که به خردمندان گم نام انسانی در سرزمین فرا باستانی ایران قبل از پیدایش خطوط میخی سه گانه توسط اقوام فارسی زبان سومری و ایلامی ( عیلامی ) و قوم اوگاریتی در شمال غربی سرزمین شام ( راس غربی کشور سوریه و لبنان امروزی در سواحل شرقی دریای مدیترانه ) و خط هیروگلیف مصری و به احتمال قوی در دوران غار نشینی و امرار معاش از طریق شکار یعنی قبل از پیدایش کشاورزی و دامداری، ابلاغ گردیده است و آنهم نه در قالب وحی و به گوش سر آنان بسان انبیاء و اولیاء بنیانگذار ادیان توحیدی - ابراهیمی و مخترعین یوغ های سنگین و سبک شرایع دینی ( یهودیت و مسیحیت و اسلام ) و یا توسط موجودات فرا زمینی تحت نام آنانوکی ها ( انسانی های نُک یا منقار دار ) در سرزمین سومر از دیدگاه طرفداران رشته ماقبل نجوم ( pri austronomik ) بلکه از طریق القائات و الهامات باطنی از طریق فعالیت های قوای ادراکی فهم و عقل بر اثر مشاهدات دقیق و ژرف ظاهر و باطن خود و طبیعت.
... [مشاهده متن کامل]
الف - پیام هفت سین : از دیدگاه تاریخی - حماسی حکیم بزرگ طوس یعنی ابوالقاسم فردوسی مندرج در شاهنامه ( عنوان شاهنامه در اصل و ریشه یعنی از دیدگاه خود حکیم فردوسی به معنای نامه شاهان نبوده است بلکه نامه بلند یا شاهانه ) ریشه پیدایش جشن نوروز به پادشاهان پیشدادی از قبیل جمشید و . . . . می رسد که بسوی گذشته تا عهد و عصر موسا ( عربی : موسی ) بیشتر قد نمی کشد. این پیام یا خبر فرا باستانی که براستی و حقیقتا آنرا میتوان الاهی - ملکوتی - آسمانی نامید، در پشت پرده ظاهری رنگین و مجلل رسم یا مراسم چیدن سفره یا میز هفت سین نهفته و در مقابل حواس پنجگانه پنهان گردیده و به بخش استعلائی یا بخش بیزمانی و بیمکانی واقعیت عینی تعلق دارد. منظور آفرینندگان اولیه این رسم از عبارت هفت سین، هفت سبزی کاشتنی و برداشتنی و پختنی و خوردنی نبوده است بلکه سامان ها یا نظم های هفتگانه کیهانی و زندگانی ها و عشق های هفتگانه انسانی. هفت آسمان ارسطو که پنج تا از آنها به پنج سیاره منظومه شمسی تعلق دارد که توسط منجمین بابلی در عصر فرمانروایی نم رود ( رطوبت رودخانه ) در طول شب ها روی آسمان قابل مشاهده و به ستارگان مهاجر معروف بوده اند و دو تای دیگر یکی به ماه و دیگری به خورشید و هیئت یا نجوم بطلمیوسی و سماوات سبعه قرآنی جملگی و شاید بدون شک و تردید ریشه در پیام هفت سین ایرانیان دارند.
ب - پیام خویدوده : این واژه فرا باستانی که در زمینه های خود شناسی و انسان شناسی توسط خردمندان آفریده شده و در اوستای قدیمی قبل از پیدایش زرتشت درج گردیده و خود زرتشت و شاگردان مستقیم یا هم عصر و پیروان بعدی وی در طول اعصار تاکنون به تلفظ ریشه ای و معنای اصلی آن پی نبرده اند و پژوهش گران و محققین غربی هم یا به علت جهالت و نادانی و یا با هدف بر انگیختن یا تحریک مسلمانان و مسیحیان بر علیه زرتشتیان ایرانی و پارسیان هندی، آنرا به معنای ازدواج با محارم ترجمه و تفسیر نموده اند در اصل و ریشه یعنی از دیدگاه آفرینندگان اولیه این واژه، خطاب به تک تک افراد انسانی به معنای زیر بوده است :
《 خود تو ده تائی 》. یعنی هرفرد انسانی در مرحله اولیه آفرینش گیتی یا کیهان و یا جهان یعنی در برترین حالت و سامان یا نظم آفرینش ملکوتی یعنی در نظام احسن آفرینش مبداء از پنج زوج بنیادی و خودی و بهشتی مشتمل بر پنج نیم زوج مردانه و پنج نیم زوج زنانه ( به زبان دینی : پنج آدم و پنج حوای بنیادی و خودی ) با هدف زوجیت هر فرد انسانی با خود و تجربه عشق خویشتن به پنج روش مختلف در قالب پنج زوج بنیادی و خودی و ملکوتی.
این دو پیام حقایق کلی در مورد انسان و طبیعت و کیهان و خداوند می باشند و علوم طبیعی و تجربی هزاران سال دیگر نمی تواند به آنان دست یابد و طرفداران نظام های فلسفی غرب هم اعم از آیده آلیسم و ماتریالیسم و شاخه های فرعی و گوناگون آنها از قبیل استعلائی و پدیدار شناسی و عینی و ذهنی و تحلیلی و علمی اگر با این حقایق آشنا نشوند، هرگز نمی توانند متافیزیک کلاسیک ارسطویی و استعلایی کانتی را به علم تبدیل نماید. در پایان به یک پیام یا خبر باستانی دیگر اشاره می کنم که خردمندان گم نام هندو آنرا دریافت نموده اند که در ارتباط مستقیم با محتوای آن گنج گرانبهای دفن شده قرار دارد. و آن پیام پربها عبارت است از چرخه یا گردش و یا زنجیره تولد و مرگ . به زبان سانسکریت و با حروف لاتین به شکل Samsara با تلفظ سَم سَرا می باشد و به زبان تمثیل و فارسی به معنای سرا یا خانه زهر یا سم و یا درد و رنج. باطل بودن شرح و توضیح و تبیین و توجیه این پدیده طبیعی از طریق گردش یا چرخه حلول روان یا تناسخ به هیچ وجه من الوجوه به معنای باطل بودن یا حقیقت نداشتن خود این پدیده طبیعی نمی باشد.
خردمندان باستانی در سرزمین های هند و ایران که به این حقایق کلی دست یافته اند بسان انبیاء و اولیاء بنیانگذار ادیان توحیدی و فلاسفه آزاد اندیش غرب و حکیمان مسلمان - ایرانی ( نیمه عربی - نیمه فارسی زبان ) بنیانگذار حکمت های چهارگانه یا اربعه مشائی و اشراقی و متعالیه و بدایه و نهایه با نوسانات باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان یا جهان و وقوع مه بانگ های هفتگانه و متوالی آشنایی و علم و آگاهی نداشته اند و از این لحاظ هیج گونه انتقادی بر آنان جایز و روا نمی باشد، اما بر متفکرین و اندیشمندان عصر حاضر و اعصار آینده که پیرو کلام های به اصطلاح وحیانی و حدیثی و روائی انبیاء و اولیاء دینی و نظام های فکری فلاسفه غرب و حکمت های حکیمان و دیوان های نثری و نظمی عارفان دینی ، بسی روا و جایز خواهد بود که اگر مثل همیشه مخالف شناخت و دانش علوم طبیعی و تجربی و ریاضیات و تئوری های علمی باشند.
یک مرد و یک زن هرکدام در پشت اولین لایه پرده ظاهری و عینی و آشکار میل جنسی اصلی مردانگی و یا زنانگی خود دارای یک میل جنسی فرعی و پنهانی هم می باشند. به این معنا که یک مرد علاوه بر میل جنسی مردانگی از یک
... [مشاهده متن کامل] میل جنسی فرعی زنانگی هم برخوردار می باشد و یک زن هم به همین ترتیب. این میل جنسی فرعی با حواس پنجگانه توسط دیگران غیر قابل دریافت و درک می باشد و می توان آنرا میل و سرنوشت جنسی استعلائی نامید. لذا علت و دلیل اصلی پدیده هم جنس گرایی که بطور قلیلی در جوامع بشری قابل مشاهده می باشد، موجود بودن همین میل جنسی فرعی است و نه وسوسه شیطانی یا بیماری و یا انحراف جنسی. واژه های ترانسندنت و ترانسندنتال و ترجمه فارسی آنها به شکل استعلا و استعلایی به معنای عالی و یا ماوراء طبیعی نمی باشند بلکه غیر تجربی. به عنوان مثال موجود بودن همین میل جنسی فرعی در وجود کلیه افراد انسانی، از طریق علوم تجربی از قبیل زیست شناسی غیر قابل شرح و توضیح می باشد بلکه از طریق منطق استعلائی. حال این سوال پیش می آید که منطق استعلائی چیست؟ منطق استعلائی از دیدگاه کانت کار و عمل فهم استعلایی می باشد. در اینجا بازهم این سوال پیش می آید که خود فهم استعلائی چیست و چگونه کار می کند؟فهم تجربی با مشاهده میل و عمل هم جنس گرایی به این نتیجه می رسد که زن و مرد انسانی هرکدام علاوه بر میل جنسی اصلی دارای یک میل جنسی فرعی جنس مقابل هم می باشند، اما از این شناخت دیگر نمی تواند فرا تر رود و علت و دلیل این پدیده را کشف کند. این وظیفه به عهده فهم استعلائی سپرده می شود تا هرچقدر دلش می خواهد به آن بیاندیشد تا سرانجام شاید بخت و اقبال آنرا یاری کنند و بتواند که علت و دلیل اصلی آنرا کشف نماید. البته هزار و یک نوع مثال دیگر هم می توان آورد و چون میل و سرنوشت جنسی به خود افراد انسانی تعلق دارند و نه فرشتگان یا ملائکه و اجنه و شیاطین و انوار و عقول مجرده حکیمان و عارفان دینی، لذا ملموس ترین مثال می باشد. از طرفی دیگر منطق جبری یا جبر منطقی جورج بول که توسط دو مورگان به زبان ریاضی فرمول بندی شده است، بر ترین منطقی است که در طول تاریخ توسط قوای فاهمه انسان یعنی فهم و عقل تجربی آفریده شده است. فهم و منطق استعلائی همانطور که کانت آنها را بیان کرده است، هیچگاه نمی توانند علت و دلیل اصلی و حقیقی موجود بودن میل جنسی فرعی در وجود افراد انسانی را بیان دارند. اگر دوست داشتید می توانید محتوای کلیه آثار کانت بخصوص انتقاد عقل محض را به عنوان ابزار و روش و تکنیک و تاکتیکِ شناخت آنسوی واقعیت یعنی محتوای بخش بیزمانی و بیمکانی واقعیت عینی به کار بگیرید و علت و دلیل اشاره شده را کشف نمائید. دانش کلی و استعلائی ( غیر تجربی ) موجود در محتوای کیهان بخودی خود هیچگونه کاربردی ندارد و فقط از طریق پرورش قوای ادراکی فهم و عقل انسان به روش علمی و فنی کاربرد پیدا کند. به عنوان مثال خداوند متعال هیچگاه در قالب وحی به گوش سر انسان روش و طریقه تبدیل نیروی باد به انرژی الکتریکی یا برق را نمی آموزد و نه تنها این کار بلکه کلیه کار ها به عهده خود انسان واگذار نموده و هیچگاه در جهت کمک و مدد رسانی به انسان، امداد های غیبی را با پست سفارشی برای افراد و خانواده ها و جوامع انسانی نمی فرستد و خارج از چارچوب قوانین حاکم بر طبیعت و زنجیره علت و معلول مادی هیچ دعایی را مستجاب نمی نماید و هیچ معجزه ای را به وقوع نمی پیونداند. در زیر پوست یا پرده ظاهری میل جنسی تنها یک لایه فرعی وجود ندارد بلکه مجموعا چهار لایه یعنی چهار میل جنسی فرعی که بیان آنها از حوصله این کامنت کوتاه خارج می باشد و امیدوارم مورد توجه محققین و پژوهشگران برجسته ایرانی قرار گیرند و آنهم نه در رشته های روانکاوی و روان شناسی بلکه در میدان های وسیع خود شناسی و انسان شناسی و طبیعت و خدا شناسی.
یک مثال ساده عددی در جهت درک و فهم امکان یا امکانات استعلائی یا بالقوه: عدد ۱۲۳ به همین شکل که قابل مشاهده می باشد به ظهور و پیدایش رسیده و یک موجود عددی و تجربی محسوب می شود. در پشت پرده ظاهری این عدد، تعداد پنج عدد سه رقمی دیگر بصورت پنج امکان استعلائی یا بالقوه نهفته اند که از طریق جابجایی ارقام می توانند از حالت قوه در آیند و به فعلیت برسند. ۱۳۲ ، ۲۱۳ ، ۲۳۱ ، ۳۱۲ ، ۳۲۱. این پنج عدد قبل از به ظهور رسیدن و پدیدار گشتن یعنی نوشته شدن ، فقط بصورت پنج امکان استعلائی یا بالقوه یا استعداد در وجود عدد ۱۲۳ موجود بودند که قبل از به فعلیت در آمدن و پدیدار گشتن ، به کمک حس بینایی قابل مشاهده نبودند. حال بجای مثال عددی می توان یک فرد انسانی را در نظر گرفت و این سوال را طرح نمود : در وجود آن یا این فرد انسانی چند تا امکان استعلائی یا بالقوه می توانند وجود داشته باشند که هنوز به ظهور و پیدایش نرسیده و به فعلیت در نیامده اند؟ در اینجا منظور جابحایی اتم ها و ملکول ها و ژن ها و سلول ها و بافت ها و ارگان ها و اعضای بدن نیستند بلکه ابعاد انسانی و مراتب و درجات مختلف تکاملی فراوان هرکدام از آن ابعاد، بین دو حد ؛ یکی بزرگتر از صفر و دیگری کوچکتر از صد یا بین دو سرحد؛ یکی نهایت زشتی و بدی و دیگری نهایت زیبایی و خوبی. برای تعیین تعداد ابعاد انسانی هر فرد انسانی ، هیچ منبعی مطمئن تر یا موثق تر از محیط و محتوای صدف بسته و مسدود غریزه جنسی در هیچ کدام از گوشه و کناره های طبیعت و کیهان در اختیار ما انسان ها قرار نگرفته است. لذا هیچ راه دیگری در پاسخ گویی به سوال بالا در پیش رو و پای ما وجود ندارد غیر از شناخت گنجینه پر بهای غریزه جنسی. هدف اصلی کانت در بنیانگذاری فلسفه استعلائی چیز دیگری نبوده است غیر از تبدیل نمودن متافیزیک ارسطویی به یک علم مثل علوم فیزیک و ریاضیات. به قول خود وی ، متافیزک در طول اعصار تا عصر وی در تاریکی راه میرفته است بدون اینکه یک متفکر و اندیشمند به این فکر افتاده باشد که در پیش پای آن ( متافیزک ) نور و روشنایی ایجاد نماید. اما کانت نتوانسته است که ریشه تاریکی را در فکر و خیال ارسطو جستجو کند و در آنجا به آن نور و روشنایی هدیه نماید. امروز می توانیم بدانیم مشروط بر اینکه بخواهیم که یکی از شاهکار ها و خلاقیت ها و ابتکارات فکری - خیالی ارسطو این بوده است که عالم ایده های استاد خود یعنی افلاطون را پائین بیاورد و آنرا روی عالم محسوسات قرار دهد و خود ایده ها را در بطن و باطن موجودات قرار دهد تحت عنوان فرم ها یا شکل های پایدار و ثابت و تغییر ناپذیر و جاودانه در سطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی که فرم ها یا شکل های ظاهری فقط کپی های ناقصی از آن فرم ها یا شکل های ایده آل می باشند و نه خود آنها. اما اشتباه بزرگ ارسطو این بوده است که در یک نکته بسیار مهم دیگر از استاد پیروی نموده است و آن اینکه انکار و رد دنیاهای موازی و مساوی و بیشمار از دیدگاه دموکریت که افلاطون مرتکب آن شده ، پذیرا بوده و به یک جهان قدیمی و بیکران قائل شده است. چرخه متافیزیکی ارسطو به شکل ماقبل طبیعت - طبیعت - مابعد طبیعت یا به بیانی دیگر چرخه ایده ها - محسوسات - ایده ها ، در یک جهان بیکران در سیر نزولی حتا نمی تواند یک نیم دور نزولی بچرخد چه رسد به دریافت فرصت برای آغاز نیم دور صعودی، زیرا به علت بیکرانی برای این کار به بینهایت زمان نیاز خواهد داشت . لذا به زبان روز مره می توان بطور منطقی و معقول ادعا نمود که چرخه متافیزیکی ارسطو از همان روز اول پنچر بوده است و حتا یک متر یا یک کیلومتر هم نتوانسته است حرکت کند. کانت باید این حقیقت را مشاهده می نمود و مسئله را در ریشه حل میکرد که نتوانسته است. اما در هرکدام از جهان های موازی و مساوی و بیشمار، این چرخه هر چند بار هم که بخواهد می تواند بطور کامل بچرخد و هرگز خسته نشود. یعنی از طریق امواج و نوسانات باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان ها یا جهان ها و متعاقب آن، وقوع مه بانگ های هفتگانه و متوالی. در پایان یک اشاره کوتاه به محتوای گنجینه پربهای غریزه جنسی افراد انسانی :
... [مشاهده متن کامل]
الف - کاتِ گوری های امیال و سرنوشت های جنسی پنجگانه افراد انسانی در مقایسه و در مقابل و در رقابت با مقولات یا مفاهیم پنجگانه افلاطون در زمینه هستی یا وجود شناسی.
ب - کاتِ گوری های دهگانه نفسانی افراد انسانی مشتمل بر پنج نفس مردانه و پنج نفس زنانه در مقایسه و در مقابل و در رقابت با مقولات یا مفاهیم دهگانه ارسطو در متافیزیک و شناخت قوانین حاکم بر فکر و زبان یعنی منطق.
نتیجه اینکه افلاطون و ارسطو و فلاسفه بعد از آنان تاکنون نتوانسته اند معنای اصلی و ریشه ای واژه فارسی کاتِ گوری را درک نمایند.
من و قندی و ویانه آئونیان و آیاتا یکی می باشیم با نام های استعاری مختلف. از اینکه محتوای متن ها شبیه همدیگر می باشند، از حضور دبیر محترم ادبیات پوزش می طلبم.
مسئله اصلی این است که روند شناخت چگونه صورت می گیرد . آیا آن چه چیزی ست که در وجود حیوانات و یا افراد انسانی از پشت دریچه های حواس پنجگانه با محیط اطراف در تماس می باشد. می بیند و می شنود و می بوید و می
... [مشاهده متن کامل] چشد و لمس می کند. آیا آن چیز روح می باشد یا روان یا جان و یا نفس مجرد ( من یا خود ) و یا هیچ کدام از این ها نیست بلکه قوای ادارکی فهم و عقل؟ کلمه a priori با تلفظ آ پِریوری که کانت آنرا بطور فراوان به کار برده است، به معنای " از پیش " می باشد. کانت معتقد است که انسان دارای شناخت ماقبل تجربه می باشد. به زبان خودمانی یعنی معرفت مادر زادی. همان دانش گم شده افلاطونی. واژه ترانسندنت و پیشوند rein با تلفظ راین در فلسفه کانت مترادف و معادل می باشند و به معنای محض یا خالص و یا ناب و یا منزه از هرگونه تجربه.
در عالم تمام آنچه باید باشد خلق گردیده است چرا که اگر غیر از آن باشد به محدودیت خداوند ختم میشود و این خداوند است که با مسئله کن فیکون آنرا به ظهور میرساند ، شناخت آنچه تاکنون به ظهور نرسیده امری استعلایی میباشد .
... [مشاهده متن کامل]
مثال : کلیه دیالکتیکها به منظور رسیدن به حق و حقیقت میباشد که در اکثر مواقع به حق ابداعی دسترسی پیدا میشود نه حق مستقر چرا که حق مستقر اکتشافی است نه ابداعی و این کشف خود نوعی استعلا است .
استعلایی , مستقل و خارج از تجربه است . تجربه با زمان به دست می آد پس استعلایی خارج از زمان قرار میگیرد همچنین به دست آوردنی و کسب کردنی نیست و با تفکر نتوان به آن رسید .
خارج از زمان در یک ابدیت, در حضوری که عاری از زمان و مکان هست یک آگاهی خالص و شفاف بروز کند جایی که دوگانگی و ذهنی که دوگانگی رو ایجاد کرده وجود نداره . فرا رفتن از من و تو ( دوگانگی ) که یک توهم ذهنی است .
... [مشاهده متن کامل]
حالتی که در آن فرق بین subject و object از بین میرود . بیننده با آنچه که مشاهده میشود یکی میشوند .
با عرض سلام و تقدیم احترام،
محتوای کیهان یا جهان یا علم واقعی - عینی - شهودی که در آن زندگی می کنیم، تنها دارای یک حالت کلی کوانتمی نمی باشد بلکه هفت حالت کلی. از این هفت حالت کلی فقط یکی از آنها پس از وقوع مه بانگ به ظهور و پیدایش و کثرت رسیده است و شش حالت کلی دیگر در بطن خمیرمایه فیزیکی آن بصورت شش امکان کلی استعلایی یا بالقوه و ثوابت پایدار و تغییر ناپذیر، مصون و محفوظ اند و مشمول حال گذر زمان و تغییر و تحول نیستند، اما بهمراه خمیر مایه در بستر زمان به سوی آینده در حرکت اند و هرکدام به نوبه و ترتیب خواص خویش از طریق وقوع مه بانگ های متوالی با نظمی مطلق در چهارچوب طرح مطلق آفرینش و بر اساس مفاد و آئین نامه اجرایی ثابت و پایدار و تغییر ناپذیر آن به ظهور و پیدایش و کثرت می رسند و عمر خودرا در قالب واقعیت عینی و شهودی خاص و ویژه خویش سپری می نمایند. طول عمر هرکدام از این حالت های کلی برابر خواهد بود با فاصله زمانی بین دو وحدت دمایی ( به زبان علمی : دو تکینگی فیزیکی ) یا وقوع دو مه بانگ متوالی. طول عمر کلی کیهان فعلی هنوز توسط منجمین و کیهان شناسان برجسته غیر قابل پیش بینی و محاسبه و تعیین می باشد. از دیدگاه این حقیر طول عمر کلی کیهان به احتمال قریب به یقین برابر خواهد بود با مقدار عددی سرعت نور ( بدون پسوند کیلومتر بر ثانیه ) به توان 2 باضافه پسوند سال یعنی 90 میلیارد سال. نیمی از این عمر یا دهر کیهانی یعنی 45 میلیارد سال به فاز انبساط و نیمی دیگر به فاز انقباض تعلق دارد. بنابراین اگر این محاسبه احتمالی حقیقت داشته باشد، آنگاه هفت حالت های کلی کیهانی همیشه در فواصل زمانی 90 میلیارد سال پشت سر هم به ظهور می رسند و عمر خودرا سپری می نمایند. البته تا اینجا کل حقیقت بیان نگشته بلکه هر کدام از این هفت حالت یا نظم و سامان کلی هرکدام در نوع خود دارای حالت های کلی کوانتمی فراوان با مراتب یا درجات مختلف تکاملی فراوان بین دو سر حد؛ یکی نهایت نقصان و دیگری نهایت کمال ، می باشند که از طریق چرخه یا گردش وقوع مه بانگ های هفتگانه بر اثر نوسانات باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان همیشه در پله ها یا منزل ها یا قدم های هشتم ( و ضریب صحیحی از عدد 8 ) در نوع خود به ظهور و پیدایش و کثرت می رسند و تجربه می شوند و عمر خودرا سپری می نمایند . به عنوان مثال من یا این حقیر پس از مردن و به خواب ژرف و شیرین مرگ فرو رفتن ، بهمراه همین واقعیت عینی با یک درجه تکاملی برتر از مرتبه فعلی ، پس از گذر مدت زمانی برابر حاصلضرب عدد 7 در 90 میلیارد سال یعنی 630 سال بعد دوباره روی همین کره زمین از مادر متولد خواهم گردید . دو سر حد اشاره شده در بالا در طول سفر بی نهایت محتوای کیهان همیشه بین دو نظام احسن آفرینش متوالی محدود و محصور باقی می مانند. خلاصه اینکه بر خلاف باور ادیان ابراهیمی ( البته با احترام کامل خدمت و حضور و پیشگاه پیروان موئمن و شریف و بزرگوار و نیک اندیش و نیک گفتار و نیک کردار این ادیان ) انسان تنها دارای یک حیات دنیوی نمی باشد بلکه حیات های فراوان دنیوی با مراتب یا درجات مختلف تکاملی فراوان بین دو سر حد اشاره شده در بالا. اندیشمندان و متفکرین شریف و بزرگوار مسلمان و ایرانی تاکنون این سوال را طرح ننموده اند، چه رسد به اینکه پاسخی روشن و صحیح و حقیقی و منطبق بر واقعیت به آن ارائه داده باشند:
... [مشاهده متن کامل]
چرا خداوند متعال در چهار چوب ثابت و پایدار و تغییر ناپذیر یا فضای هندسی سه بعدی این جهان و جهان های موازی و مساوی و بیشمار که نقش ظروف نگهدارنده محتوا را عهده دار می باشند، به جای یک عالم بهمراه یک آسمان و یک زمین، هفت عالم را بهمراه هفت آسمان و هفت زمین آفریده است؟
خدمت خوانندگان گرامی عرض می نمایم که پاسخ این سوال در هیچ منبع دیگری یافت نمی شود غیر از در کان یا معدن وجود یا طبع انسانی ( به قول بعضی حکیمان و عارفان دینی : عالم صغیر ) . و آنهم نه در ابعاد ماده ؛ روح ؛ روان ؛ من یا خود یا نفس مجرد ؛ فطرت ؛ معرفت فطری یا شناخت ماقبل تجربه ؛ بلکه در بخش تمایلات جنسی پنجگانه در وجود افراد انسانی که چهارتا از آنها فرعی و پنهانی اند و یکی از آنها اصلی و آشکار و ظاهری و به ظاهر نفوذ ناپذیر .
در پایان امیدوارم که سر خوانندگان گرامی را بدرد نیاورده باشم.
محتوای کیهان تنها دارای یک کمال ایده آل غائی یا نهایی نمی باشد بلکه 7 تا.
هر فرد انسانی تنها دارای یک کمال ایده آل غائی یا نهایی نمی باشد بلکه 10 تا. پنج تا کمال مردانه و پنج تا کمال زنانه.
از آنجائیکه پس از مرگ ، مکانیزم درک گذر زمان بطور کامل مختل می گردد، لذا از دیدگاه خسپیده مردگان 630 میلیارد سال خواب ژرف و شیرین مرگ به یک ثانیه تقلیل می یابد.
برتری یافتن، �فراسوی وجود و جها نِ مادی رفتن�
اگر اشتباه نکنم، به معنای از درون به بیرون رفتن ( ذهن ) است.
حقیقتا توضیحاتی که در مورد استعلا دوستان مطرح می کنند نه قابل درک هستند و نه روشن و بدیهی، . اگر امکان دارد روشن تر و مختصر تر و مفید تر باشد. معمولا مخاطبان بیشتر دانشجو هستند
یه رئیسی داشتم میرفت تو جلسه و خودش نمیفهمید منتج مبحث جلسه چی شد، بعد می اومد توضیح میداد و انتظار داشت ما بفهمیم تو جلسه چه گذشت. حالا بیشتر توضیحات بالا در مورد استعلا همچنین است.
متاسفانه بیان نوشته ها تقلیدی است و حفظی یعنی هیچ کدام نتونسته نظریات کانت وهگل وهایدگر را آن چنان که مد نظر خودشون وزبان مبدا است شناخته ودرخود تجربه کرده بیان نماید تا مخاطبان علوم انسانی هم دریابند
... [مشاهده متن کامل] . ما جهت روشن شدن مفاهیم همیشه ازمثال و نمونه استفاده می کنیم متاسفانه عرصه مفاهیم منطقی وفلسفی سراپا کلی گویی وفاقد مثال های عینی جهت شفافیت بیان مطالب است اینکه دوازده من وجود دارد یا انسان ده بعد دارد والله این چرندیات چیه بلغور می کنین . فلسفه که قرار شیوه تفکر را یاد آدم بدهد چرا باید این گونه خود دچار پریشان گویی و کلی بافی باشد ؟
اگر به سه حقیقت ژرف که در اینجا بطور فشرده و اختصار بیان خواهند شد، اندکی بیاندیشیم، آنگاه شاید بتوانیم به یک جهان بینی و یا به یک باور نوین عام و علمی دست یابیم که در طول تاریخ بشریت تاکنون ایجاد و تدوین و یا سروده نشده است. این جهان بینی یا باور را میتوان در یک کتاب تحت عنوان " افسانه نوین آفرینش " به رشته تحریر در آورد و آنرا وارد بازار نمود که با کتب دینی پهلو به پهلو به رقابت دوندگی به سوی آینده مشغول شود. این احتمال هم وجود خواهد داشت که در بین راه رقیبان سرخت خودرا یکی پس از دیگری از نفس بیندازد و از لحاظ تیراژ چاپ و فروش به مقام اول برسد و در اعصار دور دست آینده در عرصه باور ؛ اعتقاد ؛ ایمان ؛ اطمینان ؛ یقین ؛ اعتماد و امید به خداوند، به یک میدان دار یگانه و بدون حریف و رقیب تبدیل شود و به اصطلاح مقام اول را به خود اختصاص دهد و برای همیشه در همان مقام اول بقاء یابد. به قول ملاصدرا مثل نفس در میدان رقابت جسمیت یابد و در طول رقابت دوندگی به روح تبدیل شود و به پرواز در آید و دیگران را پشت سر به حال خود باقی بگذارد. البته این حقیر با عبارت معروف حکیم برجسته مسلمان که در پیرامون تعریف نفس بیان داشته است هم رای نیستم : نفس انسان جسمانیته الحدوث و روحانیته البقاء است. کتابی که در بالا به آن اشاره شد، باید محتوای آن آنقدر روشن و واضح باشد که برای هر خواننده ای که دارای سواد خواندن و نوشتن در سطح ابتدایی باشد، به سهولت قابل دریافت و هضم و درک باشد و همچنین برای انسان هایی که دارای سواد خواندن و نوشتن نیستند، از طریق شنیدن جملات آن، باز هم به سهولت بتوانند آنرا دریابند و هضم و درک نمایند. محتوای چنین کتابی نباید کوچکترین نیازی به تفسیر و تعبیر و تاویل داشته باشد. لذا مخاطبین یا خوانندگان و شنوندگان این کتاب تنها فرهیختگان ؛ فرزانگان ؛ نوابغ و علامه های دهر و دانشمندان نباید باشند بلکه اکثریت قاطع افراد انسانی. حال به بیان حقایق بر میگردم :
... [مشاهده متن کامل]
الف - خداوند متعال هستی و مکان نا متنهای ؛ بیکران و یا بینهایت خویش را به هستی ها و مکان های محدود و متناهی و برابر و مساوی تقسیم نموده است و از آنجاییکه هستی و مکان بیکران هستند، عمل تقسیم هم پایان ناپذیر خواهد بود. لذا عمل تقسیم را به حال خود واگذار گردیده است تا بطور خودکار و خودمختار بر طبق دستور العمل به سمت بینهایت دور دست ها بطور جاودانه ادامه یابد. این تقسیم را میتوان " کثرت پایان ناپذیر ماورایی " نامید. هرکدام از این هستی های متناهی و محدود دارای یک مکان مجرد سه بعدی میباشند که محیط و مرز آنها از جنس سطوح هندسی و یا صِوَر ذهنی اند و با این وجود بطور مطلق مسدود و نفوذ ناپذیر می باشند و هیچگونه رفت و آمدی از درون به بیرون و از بیرون به درون آنها صورت نمیگیرد. حتا روح و روان و جان و نفس هم نمیتوانند از این محیط و مرزها عبور و گذر کنند. از بیرون بر محیط و مرز این مکان های مجرد هیچگونه نیرویی وارد نمیشود و لذا از سر جای خود کوچکترین تکانی نمی خورند و بر مجموعه وسیع آنها در پهنه بینهایت، سکون مطلق حکم فرماست. هرکدام از این هستی ها و مکان ها را میتوان یک گیتی ؛ یا یک دنیا ؛ یا یک عالم ؛ یا یک کیهان و یا یک جهان نامید و مجموعه آنها را گیتی ها یا دنیا ها یا عوالم یا کیهان ها و یا جهان های موازی نامگذاری کرد.
ممکن است سوال پیش بیاید که خداوند چرا هستی و مکان بیکران خویش را تقسیم نموده است ؟ یک پاسخ منطقی و معقول به این سوال این است که اگر هستی بخواهد از یک حالت کلی به یک حالت کلی دیگر تحول یابد، برای این حرکت تحولی به علت بیکران بودن خود هستی به بینهایت زمان ها نیازمند خواهد بود و چنین تحولی هرگز به انجام نخواهد رسید. اما در عوض هرکدام از هستی های محدود و متناهی قادر خواهند بود که در طول یک زمان معین بطور کامل از یک حالت کلی به یک حالت کلی دیگر تحول یابند. بطور مثال در سیر نزولی از سطح کمال ایده آل به سطح نقصان کامل برسند و پس از آن ، در سیر صعودی دوباره به سطح کمال اولیه برگردند. حرکت دوجهته این هستی ها ، منزل به منزل ؛ وادی به وادی و یا ایستگاه به ایستگاه از طریق وقوع قیامت ها یا مه بانگ های متوالی بر اثر نوسانات باز و بسته شدن ؛ دَم و باز دَم ؛ قبض و بسط و یا انقباض و انبساط کیهانی صورت می پذیرد. برای تعین تعداد منازل این سفر بطور حقیقی و منطبق بر واقعیت به دو حقیقت بنیادی دیگر نیاز خواهیم داشت که به اختصار به شرح زیر می باشند:
ب - برخلاف تصور خاص و عام ، کلیه افراد انسانی تنها دارای یک سرنوشت جنسی و عشقی به شکل یا مرد و یا زن نمی باشند بلکه پنج نوع.
پ - همچنین کلیه افراد انسانی تنها دارای یک من یا یک خویشتن و یا یک نفس یگانه و منحصر به فرد نیستند بلکه ده تا. به زبان ساده و عامیانه میتوان گفت که خداوند در مبداء یعنی در حالت اولیه کمال ایده آل بهشتی هر فرد انسانی را از پنج آدم و پنج حوای خودی در سطح کمال آفریده است و آنهم کلیه نسل ها را بطور همزمان و معجزه آسا و همگی افراد را در یک سن معتدل و برابر خلق نموده است، یعنی بدون تولید مثل و نسل به نسل. تکثیر تعداد انسان ها از طریق تولید مثل، تنها در طول سفر صورت می گیرد و پس از پایان سفر و رسیدن به معاد یعنی بعد از وقوع قیامت کبرا و یا آخرین مه بانگ ، کلیه افراد انسانی و کلیه نسل ها دوباره باهم و بطور همزمان و با همان سن اعتدال اولیه به ظهور خواهند رسید و دوباره از حیات بهشتی در سطح کمال برخوردار خواهند گشت. سوال اینکه آن حیات اولیه و این حیات اُخروی که با هم برابر و یکسان خواهند بود چه مدت زمان طول کشیده و یا طول خواهند کشید؟ علم فعلی انسان نمی تواند به این سوال یک پاسخ روشن و یک پهلو بدهد. بطور ساده میتوان گفت که آن دو حیات هرکدام یک جاودانگی محدود طول کشیده و می کِشند.
برطبق این دو حقیقت ، منازل یا وادی ها و ایستگاه های سفر نزولی و صعودی خلقت و آفرینش هفت عدد می باشند که بطور بیشمار در سطوح تکاملی مختلفی به ظهور می رسند و توسط نفوس دهگانه افراد انسانی تجربه میگردند. هرکدام از منازل از ناقص ترین سطح تا برترین سطح. البته در این متن کوتاه مفهوم خداوند و هدف خلقت و آفرینش و معنا و مفهوم زندگی انسان از دیدگاه علمی مورد بررسی قرار گرفته و نه از دیدگاه دینی.
ادموند هوسرل، بنیان گذار مکتب پدیدار شناسی، هماره دل بسته بود به پدیدار شناسی استعلایی. پدیدار شناسی استعلایی، خلاصه وار به معنای رجوع به عینیت اشیا ( پدیده ها ) و رویدادها در عالم طبیعت، اما فارغ از رجوع به تجربه.
ترافرازنده
ترانسندنت به معنای فرا رفتن از میدان تجربه و بر فراز واقعیت قرار گرفتن و از آنجا در نقش یک نیروی ماورایی مشاهده و کنترل و هدایت واقعیت را به دست گرفتن نیست بلکه به معنای آنسوی واقعیت می باشد. اگر واقعیت را به عنوان یک کل متناهی در نظر بگیریم، این فرض در ذهن ایجاد می شود که بر اساس آن، رفتن به آنسوی واقعیت امکان پذیر خواهد شد. از طرف دیگر اگر فرض کنیم که عبور از مرز و محیط کل واقعیت متناهی برای انسان از طریق تجربی امکان ناپذیر نیست و برای همیشه امکان ناپذیر باقی خواهد ماند، آنگاه مجبور خواهیم بود که عبارت " آنسوی واقعیت کلی " را به بطن و باطن واقعیت تعریف و تعبیر نماییم. آنسوی واقعیت در اصل اشاره به امکانات بیشماری است که در قالب امکانات بالقوه، قوه ها و یا استعداد های محض نهفته در واقعیت که هنوز در چهارچوب زنجیره علت و معلول، شرایط و مقتضیات به فعلیت در آمدن آنها محیا و یا آماده نگردیده است. مثال : در حال حاضر حدود هفت میلیارد انسان روی کره زمین زندگی میکنند. پس از گذشت یک قرن و یا حدود صد سال دیگر همه این انسان ها از نوزاد تازه متولد شده تا افراد کهنسال، یکی زنده نخواهد ماند ( البته به استثنای عده قلیلی از نوزادان امروزی که بتوانند بیش از یک قرن عمر کنند ) . در عوض به جای این همه انسان آمده و رفته از دنیا ( البته رفته از دنیا از دیدگاه معرفت دینی ) حدود هشت تا ده میلیارد انسان جدید پا به عرصه وجود خواهند گذاشت. انسان هایی که تا کنون متولد نشده اند را میتوان به زبان فلسفی کانت استعلایی و یا آنسویی نامید که هنوز شرائط تجربی ظهور آنان فراهم نگردیده است و لذا نمیتوان از طریق روش ماقبل تجربه کانتی آنها را شناسایی کرد و یا شناخت. در این جا در ذهن خواننده ممکن است که یک سوال آشنا اما بنیادی طرح گردد که آیا این انسان هایی که هنوز وجود ندارند، اما به احتمال قریب به یقین متولد خواهند شد، تصادفی به وجود خواهند آمد یا بر طبق یک طرح مطلق و از پیش تعیین شده توسط خداوند؟ در پاسخ گویی به این سوال دین و الهیات و حکمت و عرفان به مشیت الهی اعتقاد دارند و فلسفه هم با مفاهیمی از قبیل ایده مطلق، روح مطلق، خرد کل، اصالت مفاهیم و یا اصالت ماده سر و کار دارد و یک نتیجه کلی هنوز حاصل نگردیده است. در معارف دینی و الاهی و حکمی بر اساس وحی و معارف عرفانی بر اساس کشف و شهود و شناخت های فلسفی بر اساس استدلال های منطقی و عقلانی و شناخت های علمی بر اساس مشاهدات و آزمایشات و شکل گیری تئوری ها و آزمایش نظریات علمی ، چند نقض بزرگ قابل مشاهده اند و تا این نواقص رفع نشوند، انسان نمیتواند در پیرامون وجود خویش، هستی و خداوند به یک تصویر حقیقی منطبق بر واقعیت دست یابد. اندیشمندان در حیطه های اشاره شده هنوز نتوانسته اند به این حقیقت پی ببرند که مقوله بینهایت یک مفهوم خشک و خالی نیست بلکه یک واقعیت عینی است. لذا نتوانسته اند که واقعیت عینی و لایه تناهی را به واحد های محدود و متناهی تقسیم کنند و به وجود داشتن عینی و واقعی مجموعه وسیعی از جهان ها پی ببرند. نظریات فلسفی دو جهانی زرتشت ( مینوی و مانوی یا مادی و معنوی ) و افلاطون ( دنیای محدود محسوسات و دنیای نیمه بینهایت ایده ها و سه جهانی ارسطو ( ماقبل طبیعت ، طبیعت و مابعد طبیعت ) و سه عالم دینی ( دنیای عمل و تکلیف ، عالم برزخ و عالم آخرت ) نمی توانند امروز کنجکاوی روحی و روانی و خیالی انسان را ارضاء نمایند. انسان امروز به تصویر کامل تری نیاز مند است.
... [مشاهده متن کامل]
نقض دیگر اینکه حتی علم فیزیک به عنوان پرچم دار علوم تجربی نتوانسته است که واقعیت عینی مفاهیم بیزمانی و بیمکانی را کشف نماید و آنها مورد بررسی قرار دهد. غیر از مختصات چهار بعدی معمولی زمان و مکان یک مختصات چهار بعدی دیگر هم وجود دارد و آنهم نه فقط مثل بینهایت در قالب مفهوم خشک و خالی بلکه در قالب عینیت و واقعیت که آنرا در بحثی دیگر مختصات چهار بعدی " بیزمانی - بیمکانی " نامیدیم. این دو مختصات روی هم یک نوسانگر بنیادی هشت قطبی را تشکیل میدهند که دنیای مادی از تراکم آنها ایجاد شده است. اگر مختصات بیزمانی - بیمکانی را از واقعیت عینی جدا کنیم آنگاه کل کیهان یا جهان به دو نیمه تبدیل خواهد شد که هر کدام از نیمه ها مات و مبهوت و بیحرکت و فاقد حیات سر جای خود باقی خواهند ماند. برای اینکه سر خواننده گرامی را بیشتر از این به در نیاورم، سخن را کوتاه میکنم.
هر فرد انسانی دارای یک " من " عینی و واقعی و شش
" من " استعلایی است. از این شش من استعلایی سه تای اولی بصورت انفرادی و سه تای آخری بصورت زوجی یا دو قلو اند. که مجموعا با نظر گرفتن هر کدام از آن نیم زوج ها به عنوان یک فرد مستقل، آنگاه به جای شش من
هرد فرد انسانی دارای نُه من استعلایی میباشد. من های استعلایی یا آنسویی در باطن انسان به صورت امکانات بالقوه و یا قوه ها و استعداد های محض و از جنس تصاویر ذهنی اند که طبیعت کنونی با رابطه معادله ای فعلی ماده - روح نمیتواند شرائط به فعلیت در آمدن و به ظهور رسیدن آنها را فراهم نماید. اما از طریق نوسانات انقباض و انبساط کیهانی و زنجیره تولد و مرگ، شرائط ظهور این انسان های نهفته در باطن انسان عینی و واقعی فعلی فراهم خواد شد. طراحی و اجرای چنین طرحی فقط و فقط از عهده یک موجود که دارای دانش و قدرت مطلق باشد، میسر است و آن موجود چیز دیگری غیر از خداوند نمی تواند باشد. البته نه خدای دینی بلکه خدای عینی و واقعی یا بی نهایت عینی و واقعی. به زبان تمثیل میتوان دو مختصات چهار بعدی فیزیکی را به دو خانواده چهار عضوی ملکوتی تشبیه نمود. یک خانواده را تا حدودی از طریق باور دینی می شناسیم: آدم ، حوا و دو فرزند ذکور ( پسر ) به نام آبیل و گابیل. آبیل به زبان فارسی قدیمی به معنای بیل آبیاری می باشد و گابیل به معنای بیل شخم زنی یا گاو آهن.
خانواده جدید هم دارای چهار عضو میباشد که میتوان باز هم آنها را آدم و حوا نامید و دو فرزند آنان دیگر مذکر نبوده بلکه موئنث. در بحثی دیگر و به مناسبتی دیگر آن دختران را " ترگل و مرگل " و یا به یاد عارف بزرگ مولانا آنها را " آفی و مافی " نامیدیم. منظور از این تمثیل این است که خود خداوند در حالت زندگی ملکوتی بخشی از وجود خویش را به دو خانواده انسانی چهار عضوی تبدیل نموده و با آمیزش دختران و پسران خودرا در قالب انسان به کثرت رسانده است و پس از طی زندگی ملکوتی و به غایت رساندن آن ، تصمیم به تغییر حالت نموده است و آن نظام احسن آسمانی را به نظام دنیوی تبدیل نموده است و این زندگی دنیوی اولین زندگی عینی و واقعی خود او می باشد و هدفش این است که این نظام دنیوی را دوباره به سطح آن نظام احسن ملکوتی باز گرداند و آنهم نه در خارج از جهان و جهان ها بلکه در چهار چوب ثابت و پایدار و جاودانه جهان و جهان ها.
کانت در فلسفه استعلایی خود توانسته است به دوازده مفهوم و یا مقوله برسد اما طوریکه می بینیم نتوانسته است به تصاویر استعلایی من های نهفته در پشت ظاهر طبیعت انسانی دست یابد. انسان موجودی است که دارای ده بعد می باشد و از این ده بعد در حال حاظر فقط با یک بعد انسانی مواجه هستیم. یک کره را تصور کنید که از هفت لایه تشکیل شده باشد. روی چهار لایه اول از سمت ظاهر با سمت باطن هر کدام یک فرد در مدار قرار دارد و در اطراف مرکز به حرکت دورانی خود مشغول است و روی سه مدار آخر هرکدام دو نفر . روی مدارات پنجم و ششم این دو نفر هم جنس می باشند و روی مدار هفتم غیر هم جنس. شاید سوال پیش بیاد که سیاره های این منظومه در اطراف چه خورشیدی دور می زنند ؟ یا اینکه در مرکز کره چه چیزی وجود دارد ؟
به هر حال متفکرینی که زندگی دنیوی را پست و ناچیز می پندارند، اندکی در پیشگاه خداوند مرتکب بی ادبی و بی احترامی شده اند. آیا حکیم مطلق هرگز دست به کاری می زند که پست و بی ارزش باشد ؟ هرگز
استعلایی در فلسفه ی کانت و برخی از دیگر فلاسفه به معنای پیشینی و فراتر از تجربه ( بی نیازی به تجربه ) دارد. مثلا کانت در نقد عقل محض نظامی از مفاهیم استعلایی را فلسفه استعلایی می نامد. وی به حسیات استعلایی،
... [مشاهده متن کامل] منطق استعلایی و از این دست سخن پرداخته است. هگل نیز همچون کانت از دیالکتیک استعلایی سخن می گوید، البته با مفاهیمی بس متفاوت.
برابرنهاد واژه استعلایی ، واژه بسیار زیبا و درخور << ترافرازنده>> می باشد. برگرفته از ترگویه نسک <<سنجش خرد="" ناب="">> کانتسنجش>
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)