لغت نامه دهخدا
- استعفا خواستن و استعفا دادن و استعفا کردن ؛ از شغل معافیت خواستن. خود را خلع کردن.
فرهنگ معین
مترادف ها
واگذاری، کناره گیری، استعفاء، حقارت
جدایی، فرار، استعفاء، رم، هجوم وحشیانه گله گوسفند و گاو
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
استعفاء. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) معاف کردن تکلیف خواستن. ( منتهی الارب ) . معاف کردن خواستن. ( زوزنی ) . استدعاء کناره گیری از شغل : از شغلهائی که بدیشان مفوض بود که جز بدیشان راست نیامدی و کس دیگر نبود که استقلال آن داشتی ، استعفا خواستند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334 ) . فضل بخراسان رفت و دو سال ببود و مالی به زایران و شاعران بخشید و پس استعفا خواست و بیافت. ( تاریخ بیهقی ص 423 ) . هر گاه که از جانب سلطان در آن معاتبت مبالغه رفتی از وزارت استعفا خواستی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 359 ) . || از گناه درگذشتن خواستن. طلب آمرزش کردن. عفو خواستن. خطا از کسی معاف کنانیدن. ( غیاث ) . || بلب گرفته صافی کردن شتر گیاه خشک را. ( از منتهی الارب ) : استعفت الابل الیبیس َ؛ اخذته بمشافرها مستصفیة. ( اقرب الموارد ) .
... [مشاهده متن کامل]
- استعفا خواستن و استعفا دادن و استعفا کردن ؛ از شغل معافیت خواستن. خود را خلع کردن.
منبع. لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
- استعفا خواستن و استعفا دادن و استعفا کردن ؛ از شغل معافیت خواستن. خود را خلع کردن.
منبع. لغت نامه دهخدا
پِیوسِش
استعفاء: واگامیدن ( دکترملایری )
این جمله کوتاه عنوان استفاء و کناره گرفتن از جایگاه
پیشنهاد موکدا میگردد.
Given Situation
پیشنهاد موکدا میگردد.