استعظام

لغت نامه دهخدا

استعظام. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بزرگ شمردن. ( منتهی الارب ) ( زوزنی ). بزرگ دیدن کسی را. ( منتهی الارب ): پس یمین الدوله محمود را استعظام کرد و شفیع شد تااز سر انتقام برخیزد. ( ترجمه تاریخ یمینی نسخه خطی متعلق به کتابخانه مؤلف ص 25 ). || بزرگ آمدن. ( زوزنی ). || بزرگی کردن. تکبر کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بزرگ منشی نمودن. ( منتهی الارب ). || مُعظم چیزی گرفتن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بزرگ شمردن بزرگ داشتن . ۲ - بزرگ منشی کردن .

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) بزرگ شمردن ، بزرگ داشتن . ۲ - (مص ل . ) بزرگ منشی و تکبر کردن .

فرهنگ عمید

بزرگ شمردن، بزرگ دانستن.

پیشنهاد کاربران

بپرس