[ویکی فقه] استصحاب عدم محمولی به استصحاب عدمِ متعلق به اصل ماهیت یک چیز اطلاق می شود.
استصحاب عدم محمولی، مقابل استصحاب عدم نعتی است و به استصحابی گفته می شود که مستصحب آن عدم محمولی می باشد، مثل: استصحاب عدم وجود زید.
توضیح
عدم، گاهی به اصل ماهیت چیزی تعلق می گیرد و بر آن ماهیت حمل می شود، مثل: «زید معدوم» و «شریک الباری معدوم» که عدم، بر ماهیت زید و شریک الباری حمل شده است؛ به استصحابی که مستصحب آن عدمی «به این معنا» است، استصحاب عدم محمولی می گویند.گاهی نیز عدم به وصفی از اوصاف ماهیت چیزی که محل عروض آن وصف است تعلق می گیرد، نه به اصل ماهیت آن، مثل: عدم قیام زید و یا عدم قرشی بودن زنی معین، که در این دو مورد، اصل وجود «زید» یا «زن» مسلّم است، اما صفت قیام و قرشی بودن از آن ها نفی شده است.
نکته اول
در جایی که عدم به اصل ماهیت تعلق می گیرد، از آن به تعلق عدم به ماهیت، به نحو «لیس تامه»، تعبیر می شود (عدم محمولی).و در جایی که عدم به وصفی از اوصاف تعلق می گیرد، از آن به تعلق عدم به ماهیت، به نحو «لیس ناقصه»، تعبیر می شود.
نکته دوم
...
استصحاب عدم محمولی، مقابل استصحاب عدم نعتی است و به استصحابی گفته می شود که مستصحب آن عدم محمولی می باشد، مثل: استصحاب عدم وجود زید.
توضیح
عدم، گاهی به اصل ماهیت چیزی تعلق می گیرد و بر آن ماهیت حمل می شود، مثل: «زید معدوم» و «شریک الباری معدوم» که عدم، بر ماهیت زید و شریک الباری حمل شده است؛ به استصحابی که مستصحب آن عدمی «به این معنا» است، استصحاب عدم محمولی می گویند.گاهی نیز عدم به وصفی از اوصاف ماهیت چیزی که محل عروض آن وصف است تعلق می گیرد، نه به اصل ماهیت آن، مثل: عدم قیام زید و یا عدم قرشی بودن زنی معین، که در این دو مورد، اصل وجود «زید» یا «زن» مسلّم است، اما صفت قیام و قرشی بودن از آن ها نفی شده است.
نکته اول
در جایی که عدم به اصل ماهیت تعلق می گیرد، از آن به تعلق عدم به ماهیت، به نحو «لیس تامه»، تعبیر می شود (عدم محمولی).و در جایی که عدم به وصفی از اوصاف تعلق می گیرد، از آن به تعلق عدم به ماهیت، به نحو «لیس ناقصه»، تعبیر می شود.
نکته دوم
...
wikifeqh: استصحاب_عدم_محمولی