استحضار

/~estehzAr/

برابر پارسی: آگاهی، آگاه کردن، بیادآوردن، پیدایش

لغت نامه دهخدا

استحضار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بخود بازآمدن. ( منتهی الارب ). || یاد داشتن. || حضوری کس خواستن. ( غیاث ). حاضر آمدن خواستن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). حاضر کردن خواستن : از حضرت سلطان به استحضار شار مثال رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 345 ). || دوانیدن. ( منتهی الارب ). دوانیدن اسب. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ): استحضرت الفرس ؛ دوانیدم اسب را. || اطلاع. آگاهی.
- استحضار داشتن ؛ اطلاع داشتن. آگاهی داشتن.

فرهنگ فارسی

حاضرکردن، بحضور واستن، یاد آوردن، یاد آوری کردن، آگاهی خواستن، یادداشتن، آگاهی داشتن آگاهی
۱ - ( مصدر ) ۱ - حاضر کردن بحضور خواستن . ۲ - بیاد آوردن بیاد داشتن . ۳ - یاد آوری کردن . ۴ - ( اسم ) آگاهی : بجهت استحضار جناب عالی گفتم .

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) به حضور خواستن . ۲ - یادآوری کردن . ۳ - یاد آوردن . ۴ - (اِمص . ) آگاهی .

فرهنگ عمید

۱. آگاهی.
۲. حاضر کردن.
۳. [قدیمی] احضار کردن.

پیشنهاد کاربران

اطلاع برای کارکنان همتراز و آگاهی برای زیر دستان استفاده شود صحیح تره
هم از نظر ریخت شناسی آگاهی پایین تره نسبت به اطلاع
خدا بالاترین وجود ممکن به بنده خودش در پایین ترین سطح مقام می فرماید بدان و آگاه باش
چیزی را حاضر کردن، ریشه کلمه استحضار حضر است . . که به معنی آماده و مهیا بدون نقص آمده است. . به استحضار می رساند زمانی در نامه بکار می رود که کاتب نامه حاضر و آماده به دفاع از نامه خود است
کلمه استحضار در مکاتبات اداری برای مافوق بکار می رود .
در مکاتبات اداری، کلمه استحضار برای مافوق، آگاهی برای افراد همطراز و اطلاع برای افراد مادون و تحت امر استفاده می شود.
یادآوری
حضور کردن. به خاطر اوردن، یاد اوری
به یاد آوردن ، آگاه کردن

بپرس