استحشاش

لغت نامه دهخدا

استحشاش. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) استحشاش ید؛ شل شدن دست. || تشنه گردیدن. || استحشاش غصن ؛ دراز شدن شاخ. || استحشاش ساعدمراءة کف او را؛ سطبر شدن ساعد زن تا کف او خرد نماید در برابر آن. || استحشاش شحم ناقه را؛باریک ساق کردن پیه شتر ماده را. ( از منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس