استحاره. [ اِ ت ِ رَ ] ( ع مص ) بسوی چیزی دیده سرگشته شدن. ( منتهی الارب ). تحیر و استحار؛ اذا نظر الی الشی فغشی بصره. ( تاج العروس ). || بیرون آمدن از کاری ندانستن. ( منتهی الارب ). ندانستن بیرون شد کار. || پاسخ خواستن از کسی. ( منتهی الارب ). || استحاره مکان بماء؛ پر شدن جای به آب. || استحاره شباب ؛ رسیدن جوانی به تمام اعضای بدن. ( از منتهی الارب ). || استحاره شراب ؛ گواریدن شراب. ( منتهی الارب ).