استبقاء

لغت نامه دهخدا

استبقاء. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) باقی گذاشتن. ( زوزنی ) ( غیاث ). باقی داشتن. ( غیاث ). زنده بگذاشتن. ( تاج المصادر بیهقی ): استبقاه ؛ زنده و باقی گذاشت او را. ( از منتهی الارب ). لااعلمن امراء منکم کسر سیفه و استبقی نفسه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187 ).
بهر استبقای روحی جسد
آفتاب از برف یکدم درکشد.
مولوی.
بهر استبقای حیوان چند روز
نام آن کردنداین گیجان رموز.
مولوی.
|| شرم داشتن از کسی. ( از منتهی الارب ). || برخی از چیزی رها کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). برخی از چیزی را برجای ماندن و رها کردن : استبقی من الشی ٔ؛ گذاشت بعض آنرا. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(اِ ت ِ ) [ ع . ] (مص م . ) زنده نگه داشتن ، باقی گذاشتن .

پیشنهاد کاربران

وأبسط یدا لاصطلامک واجتیاحک وأثنی ثانیة لاستبقائک واستصلاحک وأتوقف عن امتثال بعض المأمور فیک ضنا بالنعمة عندک ومنافسة فی الصنیعة لدیک وتأمیلا لفیئتک وانصرافک ورجاء لمراجعتک وانعطافک فقد یغرب العقل ثم یؤوب ویعزب اللب ثم یثوب ویذهب الحزم ثم یعود ویفسد العزم ثم یصلح ویضاع الرأی ثم یستدرک ویسکر المرء ثم یصحو ویکدر الماء ثم یصفو وکل ضیقة إلى رخاء وکل غمرة فإلى انجلاء وکما أنک أتیت من إساءتک بما لم تحتسبه أولیاؤک
...
[مشاهده متن کامل]

یتیمة الدهر - الثعالبی - ج ٣ - الصفحة ١٩٣