چو کار کعبه ملک جهان بدان آمد
که باد غفلت بربود ازو همی استار.
بوحنیفه اسکافی ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280 ).
اسرارضمایر و استار مصایر پیش نظر بصیرت او چون شمع روشن و پیدا بودی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 279 ).- استارِ کعبه ؛ پرده های آن.
استار. [ اِ ] ( معرب ، اِ ) ( معرب چهار ) چهار. اربعه. چهارتا. ( منتهی الارب ). جوالیقی گوید: الاستار، قال ابوسعید: سمعت العرب تقول للأربعة «استار» لانه بالفارسیة «چهار» فاعربوه فقالوا «استار». ( المعرب چ احمد محمد شاکر ص 42 ). || «چهار مثقال ». ( ابن سرافیون ). || وزنی که چهار مثقال و نیم باشد. ( رشیدی ) ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ). چهار و نیم مثقال. ( منتهی الارب ). یعنی چهار بار و نیم. معادل شصت وهشت جو میانه و چهار قسمت از هفت قسمت یک جو. || ده درم سنگ. ( مؤید الفضلاء ). || شش درم سنگ. ( فرهنگ اسدی نسخه مدرسه سپهسالار ). || ستیر . و آن شش درم سنگ و نیم است. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( اوبهی ). در بعضی مواضع شش و نیم درم دارند. ( مؤید الفضلاء ). شش درهم و دو دانگ. شش درهم و سه سبع. وزنی معادل ربع عشر من. ( مفاتیح ). چهل یک من ، و آن به وزن دراهم شش درهم و نیم است اصطلاحاً نه تحقیقاً. استیر. ( جوهری در کلمه اوقیه ). ج ، اساتر، اساتیر. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ).
- استار طبی ؛ شش درهم و دو ثلث. شش درهم و نیم : بگیرند آب خسک تر، ده استار. ( ذخیره خوارزمشاهی ، متعلق به کتابخانه مؤلف ). بگیرند خیارشنبر و مویز دانه بیرون کرده از هر یکی سه استار. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و ده استار لعاب اسپغول اندرین آب کنند و بقوام آرند... ( ذخیره خوارزمشاهی ). بگیرند زیره کرمانی دو مثقال... شکر هشت استار همه را بکوبند و به انگبین بسرشند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و داروها را اندر یک من آب بپزند تا بمقدار ده استار بازآید. ( ذخیره خوارزمشاهی ).