استادگی

لغت نامه دهخدا

استادگی. [ اِ دَ / دِ ] ( حامص ) ایستادگی. ثبات قدم. پایداری. مقاومت. بجد گرفتن کاری را. مواظبت کردن :
خوش بجد استادگی در منع جانان میکند
پاسبان سخت جان ، تأثیر میخ پرده است.
تأثیر.
لطف کن تا بنده در خدمت کند استادگی
دست چربی میکند ثابت قدم ، تصویر را.
اثر.
|| توقف و اهمال :
می تواند کشت ما را قطره ای سیراب کرد
این قدر استادگی ای ابر دریادل چرا.
صائب.

پیشنهاد کاربران

بپرس