شد به گرمابه درون استاد غوشت
بود فربی و کلان بسیارگوشت.
رودکی ( در منظومه سندبادنامه رودکی ).
رجوع به سندبادنامه چ اسلامبول ص 173 س 11 و بعد آن شود.من اینک به پیش تو استاده ام
تن زنده خشم ترا داده ام.
فردوسی.
دگر دست دادش به اندیرمان خود آنگه باستاد اندر میان.
فردوسی.
|| مقاومت کردن : صف دشمن ترا ناستد پیش
ور همه آهنین ترا باشد.
شهید بلخی.
تو کسانی را استاده ای آنگه که ز بیم بر ایشان زن و فرزند نیارست استاد.
فرخی.
دودستی همی کوفت از پیش و پس نیارست بازخمش استاد کس.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
|| پایدار ماندن.- در خدمت استادن ؛ دیری خدمت کردن :
بر تو فرض است حق گزاری او
زآنکه در خدمتت بسی استاد.
امیرخسرو.
|| اقامت کردن. ماندن : چون شب نزدیک آمد مردم میرفتند پس با خاصگیان ملک شفاعت کردم تا آن شب ملک آنجا [ در کشتی ] باستد. ( مجمل التواریخ و القصص ). || مصمم شدن. عزم کردن. قصد کردن : پس گفتند ما خود را بخدای بخشیم و این سه کس را بکشیم که همه فتنه از این [ سه ] میباشد و بر این باستادند و شمشیرها را زهرآب دادند. ( مجمل التواریخ والقصص ).قصد کردی بدل ربودن من
بر هلاک دلم براستادی.
فرخی.
|| توقف کردن : و بکوفه باستاد تا منصور فرارسید. ( مجمل التواریخ والقصص ص 325 ). و بروایتی گویند بکابلستان باستاد و سپاه فرستاد سوی چین. ( مجمل التواریخ والقصص ص 161 ). برفتیم نزدیک کوه [ دماوند ] بدیهی باستادیم و چاره برشدن همی طلبیدیم. ( مجمل التواریخ والقصص ص 467 ). || استادن بکاری ؛ مشغول شدن به آن و ورزیدن آن : بعد از موسی علیه السلام یوشعبن نون بکار بنی اسرائیل باستاد، بیست وهفت سال. ( مجمل التواریخ و القصص ص 140 ).