اسب راندن

پیشنهاد کاربران

اسب راندن ؛ اسب را بشتاب براه بردن. ( ناظم الاطباء ) . روان شدن با اسب و رفتن با اسب. گذشتن با اسب. سوار اسب براه رفتن :
از آن مرغزار اسب بیژن براند
بخیمه درآورد و روزی بماند.
فردوسی.
چو شد خسته از تیر برزین بماند
...
[مشاهده متن کامل]

زننده همان اسب جنگی براند.
فردوسی.
نشست آزمون را بصندوق شاه
زمانی همی راند اسبان براه.
فردوسی.
براند اسب و نزدیک شد با نهیب
بزودی برون کرد پا از رکیب.
فردوسی.
اسب از در من مران و مگذر
هان نعل بهات جان نهاده.
خاقانی.
بدان تا هر کسی کو اسب راند
بهر گامی درستی بازماند.
نظامی.

مرکب راندن ؛ حرکت دادن مرکب. اسب راندن. تاختن اسب. دوانیدن و راه بردن اسب :
ناصحان گفتند از حد مگذران
مرکب استیزه را چندین مران .
مولوی.
پسر دانست که دل آویخته اوست. . . مرکب بجانب او راند. ( گلستان ) .

بپرس