مرکب راندن ؛ حرکت دادن مرکب. اسب راندن. تاختن اسب. دوانیدن و راه بردن اسب :
ناصحان گفتند از حد مگذران
مرکب استیزه را چندین مران .
مولوی.
پسر دانست که دل آویخته اوست. . . مرکب بجانب او راند. ( گلستان ) .
ناصحان گفتند از حد مگذران
مرکب استیزه را چندین مران .
مولوی.
پسر دانست که دل آویخته اوست. . . مرکب بجانب او راند. ( گلستان ) .