اساوره

لغت نامه دهخدا

( اساورة ) اساورة. [ اَ وِ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ اُسوار و اَسْوِرة. جج ِ سِوار. یاره ها. دست برنجنها. || سواران فرس. سواران و اسپان. ( آنندراج ): همه جهان را عمارت کرد واساوره را دستینهای زر در دست راست کرد بر سبیل اکرام و همتی بلند که داشت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 48 ). || ( اِخ ) ( فارسی الاصل ) قومی از عجم که دربصره ساکن شدند چون احامره بکوفه. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

جمع اسوار به معنی سوار، سواربراسب، وتیرانداز، ونیزاساوره: گروهی ازایرانیان که درقدیم دربصره ساکن شدند
دست برنجنها

دانشنامه آزاد فارسی

اَساوِره
رجوع شود به:اسواران

پیشنهاد کاربران

بپرس