بدان آنگهی زال اندیشه کرد
وز اندیشه آسانترش گشت درد.
فردوسی.
ندیدم جهاندار بخشنده ای بگاه و کیان بر درخشنده ای
همی این سخن بر دل آسان نبود
جز از خامشی هیچ درمان نبود
همی داشتم تا کی آید پدید
جوادی که جودش نخواهد کلید.
فردوسی.
کنون چاره این دام را چون کنم که آسان سر از بند بیرون کنم ؟
فردوسی.
ور این رنج آسان کنم بر دلم از اندیشه شاه دل بگسلم.
فردوسی.
گر ایدون که با من تو پیمان کنی نپیچی و اندیشه آسان کنی.
فردوسی.
بزد نیزه و برگرفتش ز زین بینداخت آسان بروی زمین.
فردوسی.
برآویخت با طوس چون پیل مست کمندی ببازو، عمودی بدست
کمربندبگرفت او را [ طوس را ] ز زین
برآورد آسان و زد بر زمین.
فردوسی.
ز دانندگان گر بپوشیم رازشود کار آسان بما بر دراز.
فردوسی.
همی باش و دل را مکن هیچ تنگ که آسان شود مر ترا کار جنگ.
فردوسی.
کند [ خدا ] بر تو آسان همه کار سخت ازوئی دل افروز و پیروزبخت.
فردوسی.
اگر سعد با تاج شاهان بدی مرا رزم و بزم وی آسان بدی.
فردوسی.
همی پیلتن را بخواهی شکست هماناکِت آسان نیاید بدست.
فردوسی.
کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار.
منوچهری.
این چنین آسان فرزند نزاده ست کسی که نه دردی بگرفتش متواتر نه تبی.
منوچهری.
گفت ترا دشوار باشددویدن از پس من برنشین تا ترا آسان تر باشد. ( تاریخ سیستان ). هرگاه اصل به دست آید کار فرع آسان باشد. ( تاریخ بیهقی ). چون آسان گرفته آید آسان گردد. ( تاریخ بیهقی ).غمی نیست کآن دل هراسان کند
که آن را نه خرسندی آسان کند.
اسدی.
بهو گفت با بسته دشمن به پیش سخن گفتن آسان بود کم و بیش.
اسدی.
میان عالم علوی و سفلی باستادن نه کاری هست آسان.
ناصرخسرو.
اگر سهلست و آسان بر تو بر من بیشتر بخوانید ...