اساله
لغت نامه دهخدا
اسالة. [ اِ ل َ ] ( ع مص ) راندن آب و اشک. روان کردن آب و آنچه بدان ماند. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || دراز کردن ، چنانکه نوک و تیزی پیکان را: اسال غرارالنصل ؛ دراز کرد نوک و تیزی پیکان را. ( منتهی الارب ).
اسالة. [ اَ ل َ ] ( اِخ ) نام آبی است در بادیه. ( معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
اِسّالِه : درگویش گوغر به زگیل ودانه ای که پشت دست می زنه گویند قدیمی ها می گفتند چون ستاره ها را شمرده پشت دستش اِسّاله زده پس احتمالا با واژه ستاره بی ارتباط نیست.