ازیز

لغت نامه دهخدا

ازیز. [ اَ ]( ع مص ) سرد شدن. سردی. || سخت جوشیدن. || بجوش آمدن. || شدت سیر. || آواز کردن ابر از دور. || چیزی را سخت جنبانیدن. || درآمیختن چیزیرا. || افروختن آتش. || ( اِ ) جوش. || آواز جوش دیگ. غلغل. پُلغپلغ. بانگ جوشیدن دیگ روئین. ( مهذب الاسماء ). بانگ دیگ جوشان :
آب حاضر باید و فرهنگ نیز
تا پزد آن دیگ سالم در ازیز.
مولوی.
|| بانگ رعد. صوت رعد. تندر. || بانگ و فریاد و ناله. ( برهان ) :
هست از آهم آتش دوزخ ابیز
ناله ای از من ز تندر صد ازیز.
منجیک.
کرد با او یک بهانه دلپذیر
که شدستم زین کنیزک من نفیر
زان سبب کز غیرت و رشک کنیز
مادر و فرزند دارد صد ازیز.
مولوی.
صاحب براهین العجم ازیز را ظاهراً فارسی دانسته و به معنی بانگ و ناله گفته است ( براهین العجم ، باب معروفات واوی از زاء نقطه دار )، ولی کلمه عربی است.

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) به جوش آمدن . ۲ - (اِ. ) غلغل ، صدای جوشیدن دیگ . ۳ - بانگ رعد.

پیشنهاد کاربران

بپرس