ازوم

لغت نامه دهخدا

ازوم. [ اُ ] ( ع مص ) سخت گزیدن بتمام دهن. ( منتهی الارب ). || گرفتن بدندان. بریدن بدندان نیش. ( منتهی الارب ). بریدن بگاز. || بازایستادن از چیزی. ( منتهی الارب ). ترک اکل. ( قطر المحیط ). || خاموشی. ( منتهی الارب ). صمت. ( قطر المحیط ). || نخوردن طعام بر طعام. ( منتهی الارب ). || سخت شدن قحط و جدب. ( منتهی الارب ). اشتداد قحط. ( قطر المحیط ). || سخت شدن زمانه و کم شدن خیر آن. || از بیخ برکندن. ( منتهی الارب ). استیصال. ( قطر المحیط ). || ملازم جائی یا کسی شدن. ( منتهی الارب ). || سخت تافتن ، چنانکه رسن را. مفتول کردن. اِحکام فتل. ( قطر المحیط ). || مداومت کردن بر. مواظبت. ( قطر المحیط ). || نگاهداری و حفظ کردن چیزیرا. محافظت ضیعة. ( قطر المحیط ). || بند و قفل کردن ، چنانکه در را. اغلاق باب.( قطر المحیط ). || امساک. ( قطر المحیط ).

ازوم. [ اَ ] ( ع اِ ) دندان نیش. ج ، اُزُم. || ( ص ) لازم گیرنده چیزی. || سخت گیرنده بتمام دهن. آزم.

فرهنگ فارسی

دندان نیش سخت گیرنده بتمام دهن

پیشنهاد کاربران

بپرس