ازمند

/~Azmand/

مترادف ازمند: ( آزمند ) آزناک، آزور، حریص، طماع، طمعکار، مولع

متضاد ازمند: ( آزمند ) قانع

معنی انگلیسی:
greedy, avaricious, avid, covetous, money-grubber, pig, piggish, wolf, grasping, mercenary

لغت نامه دهخدا

( آزمند ) آزمند. [ م َ ] ( ص مرکب ) حریص. مولع. شَرِه ْ. طامع. آزور.صاحب آز. آزناک. طمعکار. پرخواه. ولوع :
حاسد و بدخواه او دائم به مرگ است آزمند
گر در این حسرت بمیرد باک نبود، گو بمیر.
سوزنی.
- امثال :
آزمند هماره نیازمند است .

فرهنگ فارسی

( آزمند ) ( صفت ) حریص طمع کار آزور.
حریص طمعکار
صاحب آز، حریص، آزور، آزناک، آزمندی: حرص، ولع، بسیارخواهی

فرهنگ معین

( آزمند ) (مَ ) (ص مر. ) حریص ، طمع کار.

فرهنگ عمید

( آزمند ) صاحب آز، حریص، آزور، آزناک.

واژه نامه بختیاریکا

( آزمند ) سُنگو

جدول کلمات

آزمند
طماع ، شره

مترادف ها

avaricious (صفت)
خسیس، ازمند، حریص، طماع، زیاده جو

avid (صفت)
مشتاق، ارزومند، متمایل، ازمند، حریص، پولکی

greedy (صفت)
ازمند، حریص، طماع، پولکی، دندان گرد، پر خور

covetous (صفت)
ازمند، طماع، دندان گرد

cormorant (صفت)
ازمند

فارسی به عربی

جشع , طماع , نهم

پیشنهاد کاربران

آزمندی در زبان و نگارش و نگارگری حروف فارسی که مُعَرّب اون عازمندی هست یعنی شخصی نیازمند که نیاز به موعظه و وضوع و شستشو و پاکسازی دارد. و مترادف تفسیری کلمه موعظه هم نقد و انتقاد به مفهوم خالص سازی و نصیحت به مفهوم ناصحیح بودن حرف یا عمل مخاطب و تصحیح نمودن می باشد. اصطلاح حرص و آز و طمع سه مفهوم موازی همدیگر می باشند با این تفسیر که شخص آزمند نیاز به موعظه دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

در قدیم الایام که پول های کاغذی نبود و سکه ها رایج بود کاسب ها در انتهای روز دَخل خود را که ترکیبی از سکه های نقره و طلا با ارزش های متفاوت بود اصطلاحاً این دخل رو در پایان کار نقد می کردند یعنی سکه های طلا را از نقره جداسازی می کردند.

فراوان طمع ؛ آنکه دارای توقع بسیار باشد. ( ناظم الاطباء ) . طماع :
گروهی فراوان طمع، ظن برند
که گندم نیفشانده خرمن برند.
سعدی.
گرسنه چشم. [ گ ُ رِ / رُ ن َ / ن ِ / گ ُ س َ / س ِن َ / ن ِ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از بخیل و ممسک باشد. ( برهان ) ( غیاث ) ( انجمن آرا ) . حریص :
مرغیم گنگ و مور گرسنه چشم
کس چومن مرغ در حصار نکرد.
...
[مشاهده متن کامل]

خاقانی.
ز من مرنج چو بسیار بنگرم سویت
گرسنه چشمم و سیری ندارم از رویت.
سعدی.
این گرسنه چشم بی ترحم
خود سیر نمیشود ز مردم.
سعدی.
ز گرم خوردن حلوای بوسه معذورم
گرسنه چشم نیارد از این نواله گذشت.
سنجر کاشی ( از آنندراج ) .
|| مردم فقیر و گدا. ( برهان ) ( غیاث ) ( انجمن آرا ) . || کنایه از مردمی هم هست که از قحط و غلا برآمده باشند. ( برهان ) :
این گرسنه چشمان که نگشتند ز تو سیر
خون باد هر آن لقمه که از خوان توگیرند.
باقر کاشی ( ازآنندراج ) .

زیاده خواه
تشنه چشم . [ ت ِ ن َ / ن ِ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) حریص . آزمند : تشنه چشم افتاده است آیینه ٔ اسکندری ورنه آب زندگانی دل سیاهی بیش نیست . صائب ( از آنندراج ) .
اهل طمع. [ اَ ل ِ طَ م َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حریص . طامع. آزمند : دیده ٔ اهل طمع به نعمت دنیاپر نشود همچنانکه چاه به شبنم . ( گلستان ) .
پر مدعا
شره

بپرس