ازش. [ اَ زِ ] ( حرف اضافه + ضمیر ) ( از: از + ش ، ضمیر مفرد مغایب ) از او. منه : آنکه او این سخن شنید ازش باز پیش آر تا کند پژهش.
رودکی ( از حاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ).
از کلنجری خوشه پنج من و هردانه ای پنج درمسنگ بیاید،سیاه چون قیر و شیرین چون شکر و ازش بسیار بتوان خورد بسبب مائیتی که در اوست. ( چهارمقاله عروضی ص 32 ).
فرهنگ فارسی
ازاو از آن : ( ازش خواهش کردم تا رازم را پوشیده نگهدارد . )