( آزرده کردن ) آزرده کردن. [ زَ دَ / دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب )رنجانیدن : آزرده کردن بوعبداﷲ از همه زشت تر بود. ( تاریخ بیهقی ). || خستن به نیش : آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا گوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا.
ناصرخسرو.
فرهنگ فارسی
( آزرده کردن ) ( مصدر ) ۱ - رنجانیدن رنجه کردن . ۳ - غضب کردن خستن . رنجانیدن