آزرده دل ؛ رنجیده دل. آزرده جان : دل می رود به روی من از غصه رقیب هرگه که یاد شانی آزرده دل کنم. شانی تکلو ( از آنندراج ) . رجوع به آزرده و آزرده دل درردیفهای خود شود.
گسسته دل . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ دِ ] ( ص مرکب ) آزرده دل . ( آنندراج ) : شکسته سلیح و گسسته دلندتو گفتی که از غم همی بگسلند. فردوسی . وداع کن که هم اکنون همی بخواهم رفت گسسته دل ز نشابور و صحبت احباب . امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 58 ) .