نه آن زین بیازرد روزی بنیز
نه این را از آن اندهی بود نیز.
ابوشکور.
مشو شادمان گر بدی کرده ای که آزرده گردی گر آزرده ای.
فردوسی.
چو آگاهی آمد بهر مهتری که بد مرزبان بر سر کشوری
که خسرو بیازرد از شهریار
برفته ست با خوارمایه سوار...
فردوسی.
همی گفت اگر من گنه کرده ام ازیرا به بند اندر آزرده ام.
فردوسی.
گر از ما بچیزی بیازرد شاه وز آزار او هست ما را گناه
بگوید بما تا دلش خوش کنیم
پر از خون رخ و دل پرآتش کنیم.
فردوسی.
چو رامین دید کو را دل بیازردنگر تا پوزش آزار چون کرد.
( ویس ورامین ).
بدان روزگار که بمولتان میرفت تا آنجا مقام کند که پدرش از وی بیازرده بود... ( تاریخ بیهقی ). خدمتی چند سره بکردند [ ترکمانان ] و آخر بیازردند [ از مسعودبن محمود غزنوی ] و بسر عادت خویش که غارت بود بازشدند. ( تاریخ بیهقی ). || ایذاء. اذیت. رنجانیدن. ملول کردن. رنجه کردن. رنجور کردن. اشذاء. گزند و صدمه و آسیب رسانیدن. عذاب دادن.خرابی و ویرانی کردن. آزار دادن. آزار کردن. آزاردن بزبان یا دست یا هر چیز دیگر : برآشفت و سودابه را پیش خواند
گذشته سخنها بدو بازراند
که بی شرمی و بدبسی کرده ای
فراوان دل من بیازرده ای
نشاید که باشی تواندر زمین
جز آویختن نیست پاداش این.
فردوسی.
وز آن پس بیامد به نزدیک بلخ نیازرد کس را بگفتار تلخ.
فردوسی.
ز موبد شنیدستم این داستان که برخواند از گفته باستان
که پرهیز از آن کن که بد کرده ای
که او را به بیهوده آزرده ای.
فردوسی.
من او را نیازردم از هیچ روی ز دشمن بود این زمان کینه جوی.
فردوسی.
ز ره بازگشت آن زمان شاه روم نیازرد خاک اندر آن مرز و بوم.
فردوسی.
نیازرد شاه ترا شاه روم سپردش ورا لشکر و گنج و بوم.
فردوسی.
و هرگز من و پدران من بمثل مورچه ای را نیازرده ایم تا به هلاک آدمی چه رسد. ( تاریخ برامکه ). ملک را سیرت حق شناسی از او پسند آمد و خلعت و نعمت بخشید و عذر خواست که خطا کردم ترابی جرم و خطا آزردن. ( گلستان ). گفتا بعون خدای عز وجل هر مملکتی را که بگرفتم رعیتش را نیازردم. ( گلستان ).بیشتر بخوانید ...