ازدهار

لغت نامه دهخدا

ازدهار. [ اِ دِ ] ( ع مص ) درخشیدن. روشن گردیدن : ازدهر الوجه. ( منتهی الارب ). ازدهر السراج ؛ تلألأ و اضاء. ( قطر المحیط ). || بدل نگاهداشت کردن و در دل داشتن چیزیرا. || شادمان شدن به چیزی. ( منتهی الارب ). || شکوفه بیاوردن نبات. || کوشش فرمودن کسی را در کار. کوشش فرمودن صاحب را در کار. ( منتهی الارب ). || چیزی را نگهبانی کردن. بر چیزی نگهبانی کردن. ( زوزنی ). نگاه داشتن چیزی : ازدهر به ؛ ای احتفظه. ( منتهی الارب ).

ازدهار. [ اَ دِ ] ( اِخ )محرف اردهار از نواحی کاشان. رجوع بمحاسن اصفهان مافروخی ص 16 و رجوع به اردهال در همین لغت نامه شود.

فرهنگ فارسی

درخشیدن، روشن شدن، شادمان شدن بچیزی
محرف اردهار از نواحی کاشان

پیشنهاد کاربران

۱ - شکوفایی، شکفتن
۲ - درخشش، روشن شدن، درخشیدن
۳ - پیشرفت، تقدُّم

بپرس