ازج
لغت نامه دهخدا
ازج. [ اَ زَ ]( ع اِ ) سَغ، و آن نوعی از بناء طولانی و دراز است. ج ، آزُج ، آزاج ، اِزَجَة.
ازج. [ اَ زَج ج ] ( ع ص )شترمرغ درازگام. شترمرغ فراخ گام. ج ، زُج . || شترمرغی که بالای هر دو چشم آن پر سپید باشد. || مرد باریک و کشیده ابرو. ( منتهی الارب ). باریک و دراز ابرو. آنک ابروش باریک باشد و دراز و نیکو. ( تاج المصادر بیهقی ). کمان ابرو. ( زوزنی ). آنک ابرویش باریک باشد. ( مهذب الاسماء ). مؤنث : زَجّاء. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). ج ، زُج . ( مهذب الاسماء ).
ازج. [ اَ زَج ج ] ( ع اِ ) بطن اوسط دماغ. مجمعالبطنین.
ازج. [ اَ زِ ] ( ع ص ) متبختر. تبخترکننده.
ازج. [ اَ زَ ] ( اِخ ) ( باب الَ... ) محله ای بزرگ در بغداد، دارای بازارهای بسیار و محال کبیره ، در جانب شرقی و در آن عده ای محله هاست که هر یک از آنها چون شهری ، و نسبت بدان ازجی و گروهی از اهل علم و غیره بدان منسوبند. ( معجم البلدان ). بستانی گوید بساسیری آنجا را به سال 450 هَ. ق. غارت کرد و شرف الدین علی بن طراد الزینبی وزیر بسال 538 بدانجا مدفون شد و ثقةالدوله ابوالحسن علی بن محمد الدوینی القزوینی مدرسه ای در ایام المقتفی لامراﷲ عباسی بدانجا بناکرد. ( از ضمیمه معجم البلدان ). و گویند در ازج چهار هزار آسیا بوده است. ( انساب ، ذیل کلمه ازجی ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
بخار و متبخر
کلمه ( ازج ) وقتی در مورد ابروان استعمال می شود بمعنای باریک و طولانی بودن آنست .