ازام

لغت نامه دهخدا

( ازآم ) ازآم. [ اِزْ ] ( ع مص ) بکراهت بر کاری داشتن. بناخوش بر کاری داشتن کسی را: اَزْاءَمَه ُ علی الامر. ( منتهی الارب ). || فشردن آنچه در جراحت بود تا آنکه بچسبد پوست آن و خشک گردد خون بر آن. || دارو کردن تا به شود. ( منتهی الارب ).
ازام. [ اَ ] ( ع ص ) سال قحطناک. ( منتهی الارب ).

ازام. [ اُ ] ( ع ص ) لازم گیرنده چیزی. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

لازمه گیرنده چیزی
( از آم ) بکراهت بر کاری داشتن

پیشنهاد کاربران

بپرس