همه پهلوانان آزادمرد
بر او خواندند آفرینها بدرد.
فردوسی.
بیامد سبک مرد افسون پژوه...بنزد سه دانا و آزادمرد.
فردوسی.
پدرْت آن جهاندار آزادمردشنیدی که با روم و قیصر چه کرد.
فردوسی.
خروشی برآمد ز ایران بدرداز آن شهریاران آزادمرد.
فردوسی.
یکی دشت با دیدگان ْ پر ز خون که تا او [ سیاوش ] کی آید ز آتش برون
ز آتش برون آمد آزادمرد
لبان پر ز خنده برخ همچو ورد.
فردوسی.
بهر نیک و بد شاه آزادمردبفرزند بر، نازده باد سرد
همی پروریدش بناز و برنج...
فردوسی.
بگفتند کای شاه آزادمردبگرد بلا تا توانی مگرد.
فردوسی.
سوم منزل آن شاه آزادمرد [ فریدون ]لب دجله و شهر بغداد کرد.
فردوسی.
وز آن پس بشد روشنک پر ز دردچنین گفت کای شاه آزادمرد...
فردوسی.
چنین گفت کای شاه آزادمردنگه کن که فرزند با من چه کرد.
فردوسی.
بشد موبد و برگرفتش ز گردببردش بر شاه آزادمرد.
فردوسی.
میازار کس را که آزادمردسر اندرنیارد به آزار مرد.
فردوسی.
ندیده ست کس ترک آزادمردچه گویم کنون روز ننگ و نبرد؟
فردوسی.
چنین گفت کای شاه آزاد مردچگونه ست کارت بدشت نبرد؟
فردوسی.
و محمدبن هرمز... اندر مظالم شدو گفت بسیستان رسم نیست که مال زیادت خواهند و لشکری بلشکرجای باشد که مردمان را زنان و دختران باشد. مردم بیگانه بمنزل و سرای آزادمردان واجب نکند. ( تاریخ سیستان ). جدّان من همه جهان بگرفتند هرجا که بسرای آزادمردان رسیدند همان کردند. ( تاریخ سیستان ). گفت ای آزادمردان چون روز شود خصمی سخت شوخ و گربز پیش خواهد آمد. ( تاریخ بیهقی ). پس گفت [ عبداﷲ زبیر ] هان ای آزادمردان حمله برید. ( تاریخ بیهقی ). و من [ عبدالرحمن ] و این آزادمرد با ایشان میرفتیم تا پای قلعت ، قلعه ای دیدم سخت بلند. ( تاریخ بیهقی ). فضل [ برمکی ] املاء همی کرد و سخن نرم همی گفت ، یکی سخن بگفت دبیر نشنید... از وی بازخواست... دیگربار گفت دبیر هم نشنید آن سخن دیگربار خواست فضل... گفت چند بار پرسی ای نبطی ؟ گفت آزادمردان چنین گویند! و این داشتم بتو که این شنوم ! ( تاریخ برامکه ).بیشتر بخوانید ...