از کار شدن دست

پیشنهاد کاربران

از کار شدن دست ؛ بازماندن دست از حرکت. واماندن. از نیرو بشدن :
همه دست و شمشیر از کار شد
جهان و شهی بر دلش خوار شد.
فردوسی.
شد از تشنگی دست گردان ز کار
هم اسب گرانمایه از کارزار.
فردوسی.

بپرس