از کار افتاده


معنی انگلیسی:
broken-down, disused, old, obsolescent, passé, superannuated, disabled, shot, worn-out, rusty, pass, laid - up

مترادف ها

obsolete (صفت)
متروکه، متروک، منسوخ، کهنه، غیر متداول، از کار افتاده، مهجور

effete (صفت)
فرسوده، منحط، از کار افتاده، نیروی خود را از دست داده

down (صفت)
پایین، غمگین، دلتنگ، از کار افتاده، کرک صورت پایین

kaput (صفت)
منکوب، از کار افتاده، کاملا شکست خورده

seedy (صفت)
از کار افتاده، تخمی، تخم دار، به تخم افتاده

sear (صفت)
خشکیده، از کار افتاده، پژمرده

hors de combat (صفت)
از کار افتاده، از میدان رزم خارج شده

washed-out (صفت)
از کار افتاده، شسته شده و ساییده شده

فارسی به عربی

منتهی

پیشنهاد کاربران

بپرس