از هوش رفتن

پیشنهاد کاربران

پس افتادن
لهجه و گویش تهرانی
غش کردن
بی هوش شدن از حال رفتن
غشی افتادن ؛ غش کردن. بیهوش شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
بی خبر افتادن ؛ بیهوش شدن. غافل گردیدن :
با هر که خبر گفتم از اوصاف جمالش
مشتاق چنان شد که چو من بیخبر افتاد.
سعدی.
از هوش رفت :بیهوش شد
از هوش رفتن : بی هوش شدن
Lose consciousness
Losing conscious

بپرس