از هم پاشیدن
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
تجزیه کردن، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، متلاشی کردن
قطع کردن، ترکیدن، منفجر کردن، شکفتن، از هم پاشیدن
خرد کردن، فاسد شدن، از هم پاشیدن، فرو ریختن، متلاشی شدن، متلاشی کردن، تجزیه شدن
از هم پاشیدن، پراکندگی کردن، اسراف کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
تار و مار شدن
منقرض