از هم باز کردن

مترادف ها

break (فعل)
نقض کردن، شکستن، از هم باز کردن، فتق داشتن، مکی کردن

unravel (فعل)
حل کردن، از هم باز کردن، از گیر در اوردن

hackle (فعل)
از هم باز کردن، شکافتن، شانه کردن

unlink (فعل)
جدا کردن، از هم باز کردن، سوا کردن، بندهای زنجیر را از هم باز کردن

untwine (فعل)
گشودن، از هم باز کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس