از نفس افتادن


برابر پارسی: سخت خسته شدن

مترادف ها

wind (فعل)
پیچاندن، پیچیدن، کوک کردن، حلقه زدن، چرخاندن، از نفس افتادن، بادخورده کردن، در معرض باد گذاردن، از نفس انداختن، انحناء یافتن

use up (فعل)
مصرف کردن، تحلیل بردن، از نفس افتادن، مورد استفاده قرار گرفتن

poop (فعل)
تمام شدن، قورت دادن، گوزیدن، تفنگ در کردن، صدای بوق ایجاد کردن، باعقب کشتی تصادم کردن، از نفس افتادن، باد و گاز معده را خالی کردن

فارسی به عربی

موخرة السفینة، ریح

پیشنهاد کاربران

از نفس افتادن: [عامیانه، کنایه ] بسیار خسته و مانده شدن .

بپرس