از نان خوردن افتادن:[مجازی] دیگر گذران زندگی فراهم نشدن ) ( دستم شکست و از نان خوردن افتادم ) به همین قیاس از نان خوردن انداختن. )
( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
از نان خوردن افتادن: [عامیانه، کنایه ] نگا. نان کسی آجر شدن .