از شکل انداختن


معنی انگلیسی:
contort, deform, disfigure, misshape, screw, twist

مترادف ها

deform (فعل)
عیب دار کردن، از شکل انداختن، بد شکل کردن، کج و معوج کردن، زشت کردن، دشدیسه کردن

deface (فعل)
محو کردن، از شکل انداختن، ضایع یا محو کردن، بد شکل کردن

contort (فعل)
کج کردن، پیچاندن، از شکل انداختن، ناهموار کردن

botch (فعل)
خراب کردن، سرهم بندی کردن، سنبل کردن، از شکل انداختن

disfigure (فعل)
خراب کردن، از شکل انداختن، بد شکل کردن، زشت کردن، بدنما کردن، بد ریخت کردن

disfeature (فعل)
محو کردن، از شکل انداختن

فارسی به عربی

شوه

پیشنهاد کاربران

بپرس