از سر چیزی درگذشتن

پیشنهاد کاربران

از سر چیزی درگذشتن ؛ از آن صرفنظر کردن. فروگذاشتن آن :
هر آن کس کز اندرز من درگذشت
همه رنج او پیش من باد گشت.
فردوسی.
از راه گستاخی بوده از سر آن درگذشتیم. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 103 ) . زن تبسمی کرد و از سر آن سخن درگذشت. ( سندبادنامه ص 267 ) . فایق از سر گذشته درگذشت و به عهود و مواثیق استظهار داد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 153 ) . دیدمی قوت نیز امضای رسم قدیم بتقدیم رسانید بعد از آن از سر آن درگذشت. ( جهانگشای جوینی ) . تا ملک از سر آزار او درگذشت و گفت بخشیدم اگرچه مصلحت ندیدم. ( گلستان سعدی ) . در چنین سالی مخنثی دور از دوستان که سخن در وصف او ترک ادبست. . . و بطریق اهمال از سر آن درگذشتن هم نشاید. ( گلستان سعدی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

از سر چیزی درگذشتن ؛ ترک کردن. ( آنندراج ) ( بهار عجم ) . گذاشتن. واگذاشتن : دیگر عادت ملوک عجم چنان بودی که از سر گناهان درگذشتندی الا از سه گناه. ( نوروزنامه ) . نجاشی را خوش آمد و از سر خون او درگذشت. ( قصص الانبیاء ص 213 ) . ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت. ( گلستان ) .
...
[مشاهده متن کامل]

افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم.
سعدی.

بپرس