از سر بدر کردن ؛ از سر بیرون کردن :
دل را اگرچه بال و پر از غم شکسته بود
سودای خام عاشقی از سر بدر نکرد.
حافظ.
دل را اگرچه بال و پر از غم شکسته بود
سودای خام عاشقی از سر بدر نکرد.
حافظ.
از سر نهادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. سَ. نَ دَ ) ( مص م . ) از یاد بردن ، از سر بیرون کردن .
فرهنگ فارسی معین
( ~. سَ. نَ دَ ) ( مص م . ) از یاد بردن ، از سر بیرون کردن .