از زبان انداختن ؛ متعدی از زبان افتادن و از صدا افتادن ، یعنی مجال سخن ندادن. از زبان افکندن. ( آنندراج ) :
دشمن خود خواندم با آنکه او را دوست داشت
آنقدر گفتم که او را از زبان انداختم.
آقاشاپور ( از آنندراج ) .
دشمن خود خواندم با آنکه او را دوست داشت
آنقدر گفتم که او را از زبان انداختم.
آقاشاپور ( از آنندراج ) .