- از زبان افتادن ؛ یعنی مجال سخن نداشتن. از صدا افتادن. ( آنندراج ) . از نوا افتادن :
آنکه بی تقریر از حال دلم آگاه بود
از زبان افتادم و گوشی بفریادم نکرد.
مخلص کاشی ( از آنندراج ) .
گشتم هلاک و حرف توام در دهان هنوز
افتادم از زبان و تویی بر زبان هنوز.
میرزامقیم ( از آنندراج ) .
آنکه بی تقریر از حال دلم آگاه بود
از زبان افتادم و گوشی بفریادم نکرد.
مخلص کاشی ( از آنندراج ) .
گشتم هلاک و حرف توام در دهان هنوز
افتادم از زبان و تویی بر زبان هنوز.
میرزامقیم ( از آنندراج ) .
از صدا افتادن
کنایه از توانایی حرف زدن نداشته باشی
کنایه از نتونستم حرف بزنم
از زبان افتادن: [عامیانه، کنایه ] لال شدن .
کنایه از نتوانستم حرف بزنم
از زبان افتادن به معنای این است که طاقت صحبت کردن را نداشته باشد
از چشم افتادن
توانایی صحبت نداشتن