از روی
/~azruye/
فرهنگ فارسی
مترادف ها
روی، از روی، توی
از، از روی، در نتیجه، بواسطه، از پیش
از روی، بسوی، از کنار، از محلی به خارج، از یک سو
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
از روی ِ، یا ز روی ِ ؛ برحسب. این کلمه مثل نصب و دو زبر عربی است : شرعاً؛ از روی شرع. عرفاً؛ از روی عرف. مجازاً؛ برحسب مجاز. از روی طیبت و از روی مزاح ؛ ازسر شوخی و بر سبیل مزاح. ( یادداشت مؤلف ) :
هر که قیاسش کند به آصف و حاتم
... [مشاهده متن کامل]
واجب گردد بر او ز روی خرد حد.
منوچهری.
خوری و بپوشی ز روی خرد
ازآن به که بینی که دشمن برد.
اسدی.
به حکمت است و خرد برفرود مردان را
وگرنه ما همه از روی شخص همواریم.
ناصرخسرو.
نفس مردم را خداوندان عقل از روی هوش
برکشد تا با کرام الکاتبین همتا شود.
ناصرخسرو.
مه که از روی تواضع ننهد پیشانی
پیش روی تو زهی روی و زهی پیشانی.
قطران.
آتشی از روی والاهمتی
خلق عالم در امان از حرق تو.
سوزنی.
روزم سیاه کردی روزی ز روی حرمت
در روی تو نگفتم آخر که تو چه کردی.
خاقانی.
گنبد گردنده ز روی قیاس
هست به نیکی و بدی حقشناس.
نظامی.
بلی مرد آن کس است از روی تحقیق
که چون خشم آیدش باطل نگوید.
سعدی ( گلستان ) .
هر که قیاسش کند به آصف و حاتم
... [مشاهده متن کامل]
واجب گردد بر او ز روی خرد حد.
منوچهری.
خوری و بپوشی ز روی خرد
ازآن به که بینی که دشمن برد.
اسدی.
به حکمت است و خرد برفرود مردان را
وگرنه ما همه از روی شخص همواریم.
ناصرخسرو.
نفس مردم را خداوندان عقل از روی هوش
برکشد تا با کرام الکاتبین همتا شود.
ناصرخسرو.
مه که از روی تواضع ننهد پیشانی
پیش روی تو زهی روی و زهی پیشانی.
قطران.
آتشی از روی والاهمتی
خلق عالم در امان از حرق تو.
سوزنی.
روزم سیاه کردی روزی ز روی حرمت
در روی تو نگفتم آخر که تو چه کردی.
خاقانی.
گنبد گردنده ز روی قیاس
هست به نیکی و بدی حقشناس.
نظامی.
بلی مرد آن کس است از روی تحقیق
که چون خشم آیدش باطل نگوید.
سعدی ( گلستان ) .
زِ
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفل ها
حافظ
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفل ها
حافظ
یک حالتی را می رساند. مثلا می گویند فلانی از روی سادگی این حرف را زد. در اینجا از روی سادگی منظور ساده بودن طرف و حالت او را می رساند.
از سَرِ /ز سَرِ ؛ از روی. بسبب. بخاطر :
لقمه ای چند از سر اشتها تناول کرد. ( سعدی ) .
نظر خدای بینان ز سر هوا نباشد
سفر نیازمندان ز سر خطا نباشد.
سعدی.
این سخن از سر دردیست که من میگویم.
... [مشاهده متن کامل]
اوحدی.
حافظا سجده به ابروی چو محرابش بر
که دعایی ز سر صدق جز آنجا نکنی.
حافظ.
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید
هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت.
حافظ.
لقمه ای چند از سر اشتها تناول کرد. ( سعدی ) .
نظر خدای بینان ز سر هوا نباشد
سفر نیازمندان ز سر خطا نباشد.
سعدی.
این سخن از سر دردیست که من میگویم.
... [مشاهده متن کامل]
اوحدی.
حافظا سجده به ابروی چو محرابش بر
که دعایی ز سر صدق جز آنجا نکنی.
حافظ.
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید
هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت.
حافظ.
در اثر
به موجب. . .