از دیرباز ؛ از دیری بدین سو. از مدتی طویل پیش از این. از زمانی دور. از مدتی مدید پیش از حال. از مدتی مدید سپس از دیرگاه. از قدیم. ( یادداشت مؤلف ) :. . . عیسی باز گفت ایشان را که کرا میخواهید که از دیرباز مرده باشد تا دعا کنم و زنده شود. ( ترجمه طبری بلعمی ) .
... [مشاهده متن کامل]
که خویشان بدند از گه دیرباز
زن گیو بد دختر سرفراز.
فردوسی.
بر آب جیحون در هفته یکی پل بست
چنانکه گفتی کز دیرباز بود چنان.
فرخی.
چنین است از دیرباز این جهان
رباینده آن زین بکین این از آن.
اسدی ( گرشاسبنامه ص 164 ) .
او را فلک برای طبیبی خویش برد
کز دیرباز داروی او آزموده بود.
خاقانی.
بودند اهل حضرت جلت ز دیرباز
از جاه و از جلالت تو با جمال و فر.
سوزنی.
فراموشت کنم گفتی بزودی
مرا از دیرباز این نکته یاد است.
کمال خجندی.
... [مشاهده متن کامل]
که خویشان بدند از گه دیرباز
زن گیو بد دختر سرفراز.
فردوسی.
بر آب جیحون در هفته یکی پل بست
چنانکه گفتی کز دیرباز بود چنان.
فرخی.
چنین است از دیرباز این جهان
رباینده آن زین بکین این از آن.
اسدی ( گرشاسبنامه ص 164 ) .
او را فلک برای طبیبی خویش برد
کز دیرباز داروی او آزموده بود.
خاقانی.
بودند اهل حضرت جلت ز دیرباز
از جاه و از جلالت تو با جمال و فر.
سوزنی.
فراموشت کنم گفتی بزودی
مرا از دیرباز این نکته یاد است.
کمال خجندی.