از دل رفتن

پیشنهاد کاربران

از دل رفتن ؛ از دل بیرون شدن. خارج شدن. زایل شدن. کنایه از فراموش شدن :
در سفرگر روم بینی یا ختن
از دل تو کی رود حب الوطن.
مولوی.
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
آن چنان جای گرفتست که مشکل برود.
...
[مشاهده متن کامل]

سعدی.
جز لوح صورت تو ندارم به پیش چشم
از دل نمیروی اگر از دیده رفته ای.
؟
ای وطن مهر تو هرگز نرود از دل ما
مگر آن روز که روح از بدن آید بیرون.
؟

از دل رفتن ؛ از دل بیرون شدن. کنایه از فراموش شدن :
چون دیگران ز دل نروی گر روی ز چشم
کاندر میان جانی و از دیده در مجیب.
سعدی.

بپرس