از دامن کسی کوتاه کردن دست ؛ دست از دامن کسی کوتاه کردن. دست از دامن کسی گسستن. قطع امید کردن از وی :
کرد شاها مهرگان از دست گشت روزگار
باغ را کوته دو دست از دامن فروردجان.
فرخی.
کرد شاها مهرگان از دست گشت روزگار
باغ را کوته دو دست از دامن فروردجان.
فرخی.
از دامن چیزی آویختن ؛ مجازاً آن را دستاویز قرار دادن. آن چیز را دستاویز کردن :
همه آویخته از دامن دعوی و دروغ
چون کفه از کس گاو و چو کلیدان ز مدنگ.
قریعالدهر.
همه آویخته از دامن دعوی و دروغ
چون کفه از کس گاو و چو کلیدان ز مدنگ.
قریعالدهر.