ازخود رفتن. [ اَ خوَدْ / خُدْ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) از حال رفتن. بیهوش شدن. غشی. اغماء : بوی گل و باد سحری بر سر راهند گر میروی از خود به ازین قافله ای نیست.
صائب.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) از حال رفتن بیهوش شدن غشی اغمائ .
پیشنهاد کاربران
از خود رفتن ؛ بیهوش شدن. از خود بدرشدن : احوال او دیگر شد و از خود رفت. ( انیس الطالبین ) . حال من دیگر شد و از خود رفتم. ( انیس الطالبین ) .