از خود رفتن

لغت نامه دهخدا

ازخود رفتن. [ اَ خوَدْ / خُدْ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) از حال رفتن. بیهوش شدن. غشی. اغماء :
بوی گل و باد سحری بر سر راهند
گر میروی از خود به ازین قافله ای نیست.
صائب.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) از حال رفتن بیهوش شدن غشی اغمائ .

پیشنهاد کاربران

از خود رفتن ؛ بیهوش شدن. از خود بدرشدن : احوال او دیگر شد و از خود رفت. ( انیس الطالبین ) . حال من دیگر شد و از خود رفتم. ( انیس الطالبین ) .
از خود رفتن یعنی بیهوش شدن از حال رفتن

بپرس